خلاصه ماشینی:
"قاضی گفت:خرت را به او بسپار که آنقدر نگاه دارد تا گوشش دوباره بروید!دیگر اینکه مردی شکایت برد که فلان آدم،زن مرا چنان سخت زد که بچه انداخت!گفت: زنت را باو بده،که نگاه دارد،و خرج او را بدهد،تا از او یک بچه دیگر بیاورد،و آنرا نزد تو آورد!8 و در«یوسف و زلیخای»ظغانشاهی آمده است که: بود داوریمان چو حکم سدوم همانا شنیدستی آن حکم شوم که در شهر خائن شد آهنگری بزد قهرمان گردن دیگری یکی از دوستان،که مردی آگاه و دانشپژوه،و همه ایام با کتاب و قلم و قرطاس دمساز است،و از مال دنیا بهرهیی ندارد،مدتی در تقلا بود که برای کسب علم و معرفت بیشتر بفرنگ برود.
بنده نمیدانم که این سخنان چگونه و به چه وسیله در ذهن مردم رسوخ کرده که نظر را از عمل جدا کردهاند؟اگر«اجتماع-چنانکه«اصیل- دور کیم»01(7191-8581)میگوید-:بمنزله موجود و عنصر زندهیی است که برای خود حیات دارد،و همه اجزاء و همه رشتههای آن با همدیگر پیوسته و مرتبط است»،باید پذیرفت که ممکن نیست رشتهیی و شأنی از شؤن اجتماع پیشرفت کند،بدون آنکه در رشته دیگر اصلا پیشرفت و تحرکی رخ ندهد.
*** اما یکی از وسائل مطمئن و صحیح بیرون آمدن از این رکود و سکون و خمود علمی اینست که برای اعزام دانشجو بخارج،بجای آنکه نمره و امتیاز صوری را ملاک قرار دهیم،کاری کنیم که هرکس بتواند در رشتهیی کتاب علمی و مستند و مفیدی تألیف یا تصنیف کند،و بکوشد تا در آن کتاب از همه مآخذ و منابع موجود و منطقی و متقن سود ببرد،و آنرا با زبانی صحیح و بیانی فصحیح و روشن بنویسد؛او را بخارج بفرستیم تا بیش از پیش و با شوقی وافر بکسب علم بپردازد."