چکیده:
این مقاله،تعامل بین تصوف و فرهنگ ایران را توصیف میکند.علیرغم تحولات فرهنگی و زبانی در طی 150 سال اخیر و تأثیر پذیرفتن از فرهنگ جهانی و شبکهای جدید زندگی که تحت تأثیر شبکه ارتباطات جهانی شکل گرفته،هنوز بسیاری از ارزشها و اصطلاحات و واژگان صوفیان،رایج است.پس عجیب نیست که حضور صوفی و درویش بر قصههای عامیانه ما سایه افکنده باشد.صوفی(درویش)اغلب نماد اعتماد و توکل بر خدا و رهایی از بندگی قدرت،منزلت،ثروت،قومیت و حتی زمان و مکان است.این مقاله به بعضی جنبههای قصههای عامیانه صوفیان نظر دارد که راه تربیت و ریاضت نفس،خودسازی و تحول نفس را نشان میدهد. یک داستان کامل عامیانه طرح زندگینامه واقعی تلقی میشود.بعضی دیدگاههای صوفیان حاکی است که ماجراها و شکست عشقی اساس و انگیزهء تحول عمیق نفس است که روانشناسان آنرا با اصطلاحاتی چون تصعید تصویف میکنند.اساس عملی و نظری حرکت صوفیانه به ویژه در حکایات عبارتند از:ریاضت،رؤیا و"واقعه"،آوارگی،تحمل و صبر و همزیستی با دیگر مذاهب،نخل و ثلائق و خلائق،تسلا و رضا.صوفی(درویش)میتواند در قوانین طبیعت تصرف کند،حتی بر جن و پری و مرگ غلبه میکند.آرزوهای دیرینه پس از صبر برآورده میگردد.در داستانها با تخیلات عجیب و گاه انحرافی روبرو میشویم که میتواند،از زوایای گوناگون بررسی شود،تعارضات فرهنگی،مسایل قومی،ارتباط بین انسان و خدا،انسان و جهان،انسان و خودش،انسان و طبیعت،انسان و انسانهای دیگر.
خلاصه ماشینی:
"خبر به اتابک میرسد و سرانجام دختر جفت حلال شیخ میشود و شاعر چنین نتیجهگیری میکند: عفت عشق و صدق یار نگر حسن تدبیر وختم کار نگر (برتلس،همان:216 -------------- (1)-در همین کتاب برتلس میخوانیم مجد الدین بغدادی که در اصل اسمش عبد الرحمن است و پس از دیدن خوابی هفت سال سرگردان میگردد و آخر در خوارزم دست ارادت به نجم الدین کبری میدهد و نجم الدین را به لقب مجد الدین میخواند(همان:444).
ناگاه نظرش به طفلی افتاد که آثار هوشمندی در جبین وی بود،پیش رفت و آن طفل را نزد خود خواند و نظر بر وی کرد،دید نشانه همه در وی ظاهر است چون آن کاروانبه تمام معتقد با او(بابا اسحاق)بودند، مولانا موضوع با اینان در میان نهاد و آن طفل را از آن جماعت بستند و پرسید این طفل چگونه به دست شما افتاد؟گفتند چون به دهی رسیدیم و متاعی که داشتیم بفروختیم،خواستیم که مراجعت نماییم شب آن روز که قرار به سفر داده بودیم بادی و غباری عظیم برخاست و عالم تاریک گردید چون از شب دو پاس بگذشت،جگرد و غبار تسکین یافت.
در این فاصله فرصت پیش میآید که این طفل،پدر و مادر غمدیده را ببیند اما خدمت وی شد و وی را مرید خود گردانید و پرورش وی به طریق اهل عسکر و روسوم ایشان میداد با جامههای فاخر،اسبان1عراقی و کمر و شمشیرهای مرصع،و دائم اوقاتش به شکار و چوگانو تیراندازی مصروف میشد(همان:868-668)،(این یادآور آموزش و پرورش ایران قدیم،اسپارت و نمونهای از تاثیر ترکیبی مکاتب یونانی و اسلامی بر تصوف است و در عصر جدید آنرا میتوان تا حدی شبیه بعضی توصیههای روسو در کتاب امیل هم دانست که شاید ناخواسته تحت تاثیر انسانشناسی پیشامدرن است)2."