چکیده:
مقولات اجتماعی اساسا پیچیده و متنوع هستند و ازاینرو تأملات در این خصوص همواره عرصه نظریهپردازی با محوریت مسئله اجتماعی را موضوع بحثبرانگیزی قرار داده است.آنچه لازم است در ورود به چنین مباحثی مورد توجه جدی قرار گیرد،چگونگی ورود به عرصه مطالعات جامعهشناسی با تأکید بر تنوع دیدگاههای متفکران این عرصه است.باید اذعان داشت امروزه متغیرهای مختلفی در فرایند تحلیل مسائل اجتماعی میل به نظریهپردازی دارند و صرفا اتکا به برخی نظریههای کلاسیک برای درک مسائل پیچیده و بغرنج اجتماعی کارساز نیست.از سویی ترویج و توسعه نظریهپردازی در حل مسائل اجتماعی،نیازها و پرسشهای جدیدی را فراروی جامعهشناسی قرار داده که فراتر از ظرفیتهای این رشته بوده و بنابراین موجودیت و کارآمدی آن را به چالش کشیدهاند.طبیعی است که نمیتوان بر اساس آنچه تاکنون به رشد و بالندگی جامعهشناسی و حوزههای منتسب به آن از جمله جامعهشناسی سیاسی،و ایجاد چارچوبهای فعلی در شعب جامعهشناسی خرد و جامعهشناسی کلان انجامیده است، تکیه نمود.امروزه فیلسوفان علوم اجتماعی در مرز میان تحقیق تجربی و تحلیل فلسفی قرار دارند و دو هدف عمده را دنبال میکنند.یکی عمیقتر کردن درک فلسفی ما از جامعهشناسی به دلیل تئوریپردازی در این علم و دیگری فراهم آوردن پایهای برای پیشرفت در علوم مذکور با فراهم آوردن اندیشههای اصلی تئوریک و تحلیل دقیق آنها.در ضمن با مروری بر نظریات کلاسیک جامعهشناسی سعی شده است جایگاه نظریهپردازی در جامعهشناسی به عنوان مجموعه کوششهای پیشینی که در بردارنده فعالیتهای نظری در خصوص نحوه رابطه میان متغیرهای نوین اجتماعی متأثر از مسائل اجتماعی است،بررسی شود.
خلاصه ماشینی:
"سؤال این است که امروزه با توجه به تغییرات بنیادی سیاسی-اجتماعی و چالشهای موجود اجتماعی،در حوزه مطالعات جامعهشناسی،نظریهپردازی به چه میزان در بین جامعهشناسان توسعه یافته و چگونه میتوان به تشریح مصادیقی از این تلاشهای علمی پرداخت؟ 1-نظریههای کلاسیک و تحولات فراروی جامعهشناسی نفوذ نگرشهای ملهم از علوم طبیعی در جامعهشناسی و باور به قدرت تحلیلی کمینگری در مسائل جامعهشناختی،سبب رشد روند تجزیه این رشته گردید.
و بهکارگیری مفاهیم بسیار مشابه جمعی و در واقع مفاهیم یکسان برای به دست آوردن اصطلاحات قابل فهم امری ضروری است، یادآور میشود:برای مقاصد جامعهشناسی چیزی به عنوان شخصیت جمعی"کنشگر" وجود ندارد،به عکس هنگامی که در چارچوب جامعهشناسی اشارهای به"دولت"،"ملت"، "شرکت سهامی"،"خانواده"یا یک"واحد نظامی"و یا یک ساخت مشابه میشود،آنچه مورد نظر است،فقط یک نوع خاص از تکوین کنشهای اجتماعی واقعی یا ممکن افراد است(وبر،4731،صص 51-41).
گفتنی است هرچند تلاشها برای خروج از این گونه بنبستاندیشیها و تفکرات قالبی مؤید آنها،مدتهاست که آغاز شده،اما ناتوانی نگرشهای متأخر در جامعهشناسی مانند اتنومتدولوژی از توصیف ساختارها و عدم موفقیت آن در تبیین نظم اجتماعی که طبعا به موضوع تغییر اجتماعی نیز کشیده شده،و همچنین توجه به اینکه کوششهایی چون نظریه ساختاربندی-که متأثر از روششناسی مردمنگر میباشد-در حد کوششی نظری برای یادآوری نسبت "رابطهای دوسویه"و نه"تقابلی"میان "ساختار"و"کارگزار"بودهاند،بدین معناست که میبایستی منظر و روش جدیدی)-که نه الزاما جایگزین نگرشها و روشهای پیشین،بلکه به مثابه مکملی راهنما و تصحیحکننده مورد استفاده قرار گیرد."