خلاصه ماشینی:
"در این مقاله بلند (ص 171ـ200) ارکون به نقد باستان شناختی تفکر دینی می پردازد و بین پدیده قرآنی به مثابه پدیده ای زنده و پدیده اسلامی به مثابه عملی پایان یافته و مسلط که مانع تفکر اصیل می شود, اشاره می کند و بر آن است که نگرش دلبخواهانه و غیرانتقادی در میان مسلمانان و نبود نقد عقل اسلامی, موجب شده است در قبال دستاوردهای عقلانی و ارزش های اخلاقی مدرنیسم, آیات یا روایاتی را از متن و سیاق خویش بگسلیم و بگوییم اسلام پیش از غرب این حرف ها را زده است; همچنین سلطه فقه و تفسیر فقهی قرآن باعث شده است که دیگر کسی نتواند از قرآن درک تازه ای به دست دهد و احکام موجود در قرآن, پایان همه چیز به شمار رود; گویی تنها یک سنت ثابت در اسلام وجود داشته و دارد.
از این نکته که بگذریم, وی همه جریان های کلامی, فقهی و جریان های فکری جهان اسلام را به نحوی پیش درآمد و منادی حقوق بشر می داند; برای مثال از نظر او, خوارج خواستار مساوات, شورا و عدالت بودند; دیدگاه قرامطه درباره عدل و مساوات, درآمدی بر حقوق بشر به شمار می رود; معتزله با گفتمان عقل و حریت و سخن از عدل, از آزادی بشری حمایت کردند; صوفیان با بحث معرفت, جایگاه انسان را ارتقا بخشیدند, نقش بزرگ او را در هستی نشان دادند, و تسامح را ترویج کردند; سرانجام آنکه وهابیان نیز با جنبش اصلاحی خود, بر رابطه فردی انسان با خدا تأکید کردند, با بدعت ها و تقدیس بیش از حد افراد, مبارزه نمودند, با نگرش خاص خود به توحید, صفحه تأکید بر وجدان فردی را در تاریخ حقوق بشری گشودند, با ویران کردن ضریح و گنبد و قبور, کوشیدند به اسلام اصیل نزدیک شوند و عرصه بر پدیدارشدن شخصیت اخلاقی فرد بگشایند و حتی خواستند قبر رسول خدا را ویران کنند."