چکیده:
در این مقاله، نخست با مروری تاریخی ـ تحلیلی بر ادوار تاریخ فلسفه از چیستی و اوصاف متافیزیک سخن گفته خواهد شد. نگارنده بر آن است که با نگاهی به آرای فلاسفه یونان باستان، فلاسفه قرون وسطی (فلسفه مسیحی و فلسفه اسلامی)، و فیلسوفان دورههای جدید و معاصر، جنبهها و لایههای متعددی از متافیزیک را آشکار سازد. در پایان مقاله حاضر، با توجه به دستگاههای متافیزیکی موجود در طول تاریخ فلسفه، الگویی کلّی برای کشف ساختار صوری و محتوایی متافیزیکها پیشنهاد داده خواهد شد.
خلاصه ماشینی:
شايان ذكر است، با توجه به تمايز مؤكّدى كه در فلسفه ملّاصدرا ميان وجود و ماهيت صورت گرفته است، بايد به اين نتيجه رسيد كه از نظر وى، مابعدالطبيعه صرفآ به هستى اشيا مىپردازد؛ بدين ترتيب، وظيفه علوم است كه به وجه ماهوى و چيستى اشيا بپردازند.
اين فيلسوف غايت خود از گرايش به اكتشاف متافيزيكى را در كلامى مشهور، اينگونه بيان مىكند : پس از آنكه به تجربه دريافتم كه آنچه معمولا در زندگى اجتماعى روى مىدهد ـ همه ـ باطل و بيهوده است، و ديدم كه هيچيك از چيزهايى كه موضوع يا مايه خوف من است ـ فىنفسه ـ نه خيرى دربر دارد و نه شرّى (مگر تا آنجا كه نفس از آنها متأثر شود)، سرانجام بر آن شدم كه به جستوجو برآيم تا بدانم: آيا چيزى نيست كه خير حقيقى باشد و بتواند خود از خود خبر دهد و چنان باشد كه نفس جز آن، از هيچ چيز ديگر متأثر نشود؟ به سخن ديگر، آيا چيزى نيست كه كشف و كسب آن، به من سعادت دائم و عالى و بىپايان ببخشد؟ لايبنيتس (1646ـ1716م) از نظر لايبنيتس، متافيزيك ـ به لحاظ صورى ـ دانشى است مركّب از مفاهيم بسيط، پايه و بنيادى، همراه با اصول و قضاياى حاصل از آنها؛ امّا از جهت محتوايى، دانشى است عقلانى و نظرى درباره موناد يا جوهر بسيط كه با اصول و قضايايى خاص، به توصيف واقعيات به طور كلّى و موضوعاتى چون خدا، جهان، و انسان مىپردازد.