چکیده:
آنچه مثنوی معنوی را از کتب مشابه خود همچون آثار سنایی و عطار متمایز کرده است کاربرد منحصربهفرد عناصر ادبی و زبانی مولوی در این کتاب گرانسنگ است.به عقیدهء نگارنده این تفاوتها عمدتا شامل خروج از نرمهای رایج ادبی در حوزهء صورت و معنی بوده است.نگارنده در این مقاله ضمن نشان دادن خروج از عادتهای مولوی به تحلیل و دستهبندی آنها میپردازد و پیامدهای آن را نیز بررسی میکند و از این رهگذر در مقام پاسخ به برخی پرسشهای دیرین درباب روش مولانا در تعلیم و تربیت برمیآید.
خلاصه ماشینی:
"مولوی تمثیل نقاشی را که بر هر دو گون نقش زشت و زیبا قادر است میآورد تا قدرت نامتناهی حق را نشان دهد: کرد نقاشی دو گونه نقشها نقشهای صاف و نقشی بیصفا نقش یوسف کرد و حور خوش سرشت نقش عفریتان و ابلیسان زشت هر دو گونه نقش استادی اوست زشتی او نیست آن رادی اوست2 بیان داستانهای مستهجن،گذشته از آنکه گوشههایی زشت و تنبهانگیز از استعدادهای بالقوهء انسان را به نمایش میگذارد تا زشتی آنچه را در خود ندیده میگیرد در حدیث دیگران دریابد، از نظر روانی نیز به مخاطب مدد میرساند تا از تشویق و اضطراب ناشی از پنهان کردن بخشی از روان خویش آزاد شود.
اما اگر آن سخنان را همانطور که معنی آنها رخصت میدهد،سخنان مولوی فرض کنیم که بازرگان روایت میکند،زمینهء معنایی کلام نیز به تبع تغییر و جا عوض کردن شخصیت و روای تغییر میکند و معنی کلمات و ترکیباتی از قبیل طوطی و قفس،و دلبر زیبا،و ترجمان اسرار من،و دیگر مطالب مربوط دگرگون میشود؛با این همه دنبالهء ابیات بالا کمکم به بیان ابیاتی کشیده میشود که بنابر تغییر زمینهء ارجاعی کلام و تغییر شخصیت دستوری مخاطب روایت،که به آن هیچ اشارهای نشده است،دیگر نمیتواند حتی به ظاهر دنبالهء کلان بازرگان،در مقام شخصیت اصلی داستان باشد، هرچند هیچ اشاره و قرینهء صریحی دربارهء تغییر متکلم در کلام ذکر نمیشود که خواننده را دربارهء موضوع هشیار کند."