خلاصه ماشینی:
"فرد صاحبنظری که از دوستان و معاشران رضا هم بود میگفت کتاب کمونیسم و دموکراسی او را حتی خود دستگاه بسیار تند و یکسویه دیده و پخش آن را متوقف کرده است!
وقتی به نکتهای که در کتاب امروز گفته بود اشاره کردم اندکی ظنین شد!شاید فکر کرده بود با نیت خاص و با مطالعهء قبلی به آنجا آمدهام!گفت اینکه مربوط به مدتها پیش بوده.
پدر ناشر که از صاحبمنصبان پیشین بود او را از نگرانی در آورد و گفت امیر فریار اولینبار هم که مرا دید به مصاحبهء ده سال پیش من اشاره کرد!بعدها به این نتیجه رسیدم که اینگونه نگرانیها حاصل سالها غربت،دربدری و...
چند خاطره را که نقل کرده و در یادم مانده است در زیر میآورم: -هنگامی که پیش از فرار از ایران گویا در آذربایجان در حال اختفا به سر میبرده،یک افسر سلطنتطل او با میبیند."