چکیده:
در این مقاله اظهار شده است علم و فرهنگ و تکنولوژی و بهویژه سیاست نمیتواند از
فلسفه جدا و بینیاز باشد. علم بدون فلسفه، چنانکه دکارت گفت مانند درخت بیریشه
است و علم به عنوان میوه همواره به فلسفه به عنوان ریشه نیاز دارد. گروههای
مختلفی در دوران معاصر از قبیل پوزیتیویستها و نحلههای دیگر سعی کردهاند نیاز
علم به فلسفه و بهویژه نیاز سیاست به فلسفه را انکار کنند. اما کوشش آنها موفق
نبوده است و حتی فلسفه پست مدرن پایههای متافیزیکی متناسب خاص خود را دارد. تفکر
فلسفی همواره در گذشته پایه تمدن و فرهنگ بشری بوده است و در آینده هم خواهد بود.
خلاصه ماشینی:
"آیا فلسفه نسبتی با جهان آینده دارد؟ در این جهان، فلسفه چه جایی خواهد داشت؟ آیا فلسفه دگرگون میشود و جهان آینده را دگرگون میکند و به صورتی دیگر میسازد و قوام میدهد؟ یا اینکه میخواهیم با تحقیق در اینکه فلسفه در یونان و قرون وسطی و در دوره جدید چه بوده و چه وضعی داشته است، حدس بزنیم که فلسفه در آینده چه صورتی خواهد داشت؟ نظر من هیچ وقت این نبوده است و همیشه سعی کردم ـ و البته این سعی همیشه مقرون به موفقیت و قرین توفیق نبوده است ـ که بگوییم فلسفه مجموعه ظواهر و الفاظی که در کتابهای فلسفه وجود دارد، نیست.
نقد مدرنیته در واقع نقد مبادی و مبانی فلسفه مدرن است، گویی مدرنیته، با عقل و نظم و بوروکراسی و سیاست و اقتصاد و تکنولوژی وتعلیم و تربیتش ریشهای دارد و این ریشه نیز فلسفهای است که آن را زاید و بیحاصل میدانستند و اکنون خود فیلسوفان هم آن را مورد تشکیک قرار دادهاند.
از این بیان استنباط نشود که اگر کسی بخواهد فیزیک و زمین شناسی بخواند یا شیمیست شود باید اول فلسفه بخواند، بلکه نظر این بود که تا درخت علم ریشه نداشته باشد، یعنی پیوندی میان کارها و طرحها در جامعه وجود نداشته باشد، تمدن را به صورت موازییک نمیتوان ساخت، یعنی تمدن موزاییکی نیست که اجزا را بگیریم و کنار هم بگذاریم و کارها سامان یابد."