چکیده:
در قاموس فلسفهء علم،فرایند توسعهء دانش بر سه رویکرد استقرایی،ابطالگرایانه و پارادایماتیک بنا شده است.گرچه هستیشناسی،معرفتشناسی و روششناسی هرکدام از این رویکردها با هم متفاوتاند،ولی نسبیگرایی و قائل بودن به عدم دستیابی به معرفت کامل و ثابت نسبت به حقیقت رگهء مشترک هر سه است.نگارندگان نوشتار حاضر قصد دارند تا ضمن معرفی اجمالی رویکردهای سهگانهء بالا و تبیین هستیشناسی،معرفتشناسی و روششناسی آنها،معرفی مستوفایی از رویکرد اسلامی نسبت به توسعهء علم ارائه دهند.رویکرد مختار در این مقاله اجتهاد متئسط میباشد که علل چهارگانهء فاعلی،مادی،صوری غایی را مطمحنظر قرار میدهد و خروجی آن مفید علم و اطمینان عقلایی و بالتبع حجت شرعی است.در این رویکرد،دستیابی به حقیقت در پرتو رجوع به عقل مبرهن و نقل دارای حجیت میسور است،حقیقت نسبی تلقی نمیشود،و مبانی و اصول در بستر زمان و مکان متغیر نمیباشند.همچنین،مبانی این رویکرد جهانبینی الهی است و تعامل علم و فلسفه در آن ابزاری در جهت رفع عیبناکی علوم روز شمرده میشود.
خلاصه ماشینی:
"اما اگر مطابق رویکرد سوم،جهانبینی انسان اینگونه باشد که:«جهانی وجود دارد که من جزئی فعال از آن هستم و کسی هستم که از اجزای همین جهان زاییده میشوم و سپس،از نظر معرفتی،به آن اشراف و احاطه پیدا میکنم و تدریجا این استعداد در من به فعلیت میرسد که بیهدفی حیات و بیهدفی جهان را مساوی با نیستی و بیهودگی من و جهان میبینم»،قطعا به این نتیجه خواهد رسید که باید به اعمالی خاص تن در دهد و نمیتواند مطابق هوا و هوسهای نفسانی خود عمل کند.
4. ملاک علمی بودن موضوع :موضوع علمی ویژگیهایی چون موارد ذیل را داراست: امکانپذیری ماهیت واقعیت؛قابلیت بررسی عوامل و شرایط تحقق و موانع ایجاد واقعیت؛ قابلیت شناخت و محاسبهء قانوی معلولها و آثار پدیده؛قابلیت مقایسه پدیده با موارد مشابه و مخالف؛مشمول بودن پدیده از اصول و قوانین حاکم بر مسائل علمی مبتنی بر تعریف یادشده از علم و قانون علمی،علل عیبناکی علوم تجربی و انسانی روز عبارتاند از: الف)محدودیت حس و تجربه اینگونه نیست که تجربه بتواند به طور نامحدودی در قلمرو معارف دینی حضور داشته و در مقام تعارض و یا تقیید و تخصیص همهء اقسام معارف دینی برآیند؛مثلا دانش تجربی را راهی به معجزه و امکان تعارض با آن نیست.
24 تغییرپذیری دائمی فرضیهها منجر به تبدیل و دگرگونی پیوستهء نظامهای معرفتی میشود که مبتنی بر آنهاست و تغییرات مستمر اینگونه از معارف بشری-که در واقع،تغییر پندارها و خیالهای غیرمبرهنی است که در کشاکش شریاط روانی و یا اجتماعی خاص خود به دلیل کاربردها یا کارکردهای ویژه شکل یافته و یا ار بین میروند-باعث شده است تا کسانی که دانش بشری را در این محدوده مینگرند و شناخت حقیقی را که همان علم و یقین نسبت به واقع است محال میدانند،چنین پندارند که معرفت بشری چیزی جز نظامسازی بر اساس قضیههای مختلف نیست."