چکیده:
از دیرباز،مسئلهء نسبت ذهن و عین-و ملاک واقعنمایی آن-در مکاتب مختلف فلسفی مطرح بوده است.افلاطون واقعنمایی ذهن را بر اساس«وجود عینی مثل،وجود پیشینی نفس،و تذکری بودن معرفت»تبیین کرد.ارسطو نیز وحدت ذهن و عین را در«صور مجرد» جستوجو نمود.در جهان اسلام،«تمایز وجود و ماهیت»باعث شد تا تقرر ماهوی بیش از پیش برجسته گردد و معضل وجود ذهنی جدیتر پیگیری شود.ابن سینا بر این اساس بود که«خدا و عقل فعال»را به عنوان موجودات مجرد،ضامن این حاکویت دانست. نویسندگان این مقاله تلاش میکنند نشان دهند ملا صدرا،بهتر از پیشینیان خود،به این مسئله پرداخته است.او ثنویت ذهن و عین را با استفاده از«اصالت وجود،اصل تشکیک در حقیقت وجود،اصل تعلق جعل به وجود،قیام صدوری صور علمیه به نفس و حرکت اشتدادی نفس»،به وحدت میرساند.او با استفاده از این اصول،هردو ساحت ذهن و عین را در حقیقت عینیهء واحدهء وجود به وحدت میرساند.تعبیر وی از وجود ذهنی در مرتبهء وحدت تشکیکی وجود«وجود ظلی»،و در مرتبهء وحدت شخصی وجود«ظهور ظلی» است.
خلاصه ماشینی:
وجود ذهنى، واقعنمايى، قيام صدورى، تشكيك در وجود، عقل فعّال، صور محض، حقيقت وجود مقدّمه بررسى و مطالعه نسبت ذهن و عين، از آن جهت حائز اهميت است كه صدق و كذب گزارههاى علمى و فلسفى، منوط به ميزان و معيارى معيّن براى واقعنمايى آنهاست.
مسئله اصلى ما در اين مقاله آن است كه: ملّاصدرا تبيين خود را از وجود ذهنى بر كدام اصول و مبانى استوار كرده است؟ آيا ثنويت ذهن و عين كه پيش از او به واسطه امر سومى به وحدت منتهى مىشد، نزد ملّاصدرا نيز اينگونه است؟ در اين مقاله، درصدديم براى حلّ اين مسئله ابتدا ديدگاه ملّاصدرا در مورد وجود ذهنى را به روشنى عرضه داريم، سپس آن را در چارچوب نظام فلسفى و مبانى صدرايى تحليل كنيم، و در آخر، اين نظريه را در مقايسه با فيلسوفان پيش از او مورد ارزيابى قرار دهيم.
ملّاصدرا اين اصل را در مقابل ديدگاه ابنسينا و مشّاييان مطرح كرده است كه ماهيات خارجى را منعكس در ذهن مىدانستند و علم را حصول صورت معلومه نزد عالم معرفى مىكردند.
طبق اين اصل وجود، به عنوان فعل فاعل براى فاعل حضور دارد؛ وجود ذهنى نيز به عنوان مرتبه نازله وجود، براى فاعل يعنى حقيقت عينيه واحده وجود حاضر است و ماهيت بالعرض معلوم واقع مىشود.
مطابق با تفسير نفس به جوهر ملكوتى و تلقّى كردن آن به عنوان امرى وجودى، مجالى براى ابهام در حاكويت و واقعنمايى ذهن از عين باقى نمىماند؛ چراكه نفس، تنزّل حقيقت عينيه وجود است.