چکیده:
برای بررسی کارکرد یک مجموعه نمی توان به شناخت پاره ای از عناصر ساختاری آن بسنده کرد. به همین دلیل است که شناخت پاره های پیکر تئاتر نو، یا عناصر ساختاری آن، نیز به تنهایی برای بررسی کارکرد کل مجموعه تئاتری میـــدان نمی دهند، از این رو آن را باید بر نظامی استوار کرد که ویژگی های تئاتر نو مبتنی بر آن انتظام یابد. از اینجاست که پاره ها را تنها با ساختار پیکـره ها می توان دریافت. در این مقاله با تحلیل ساختارگرایانه در باره تئاتر نو می کوشیم تا به نتایجی برسیم که شاید بهتر باشد برای نیل به آن، نخست و با یاری گرفتن از تئاتر یونسکو، برخی از عناصر ساختاری تئاتر نو، یا تئاتر ریشخند را یک به یک بررسی کرده، سپس تفاوت پیکره این تئاتر را با تئاتر سنتی مورد توجه قرار داده و تفاوتی را که همزمان نشان دهنده جوهره تئاتر نو است، روشن می گردانیم. از مهم ترین این تفاوت ها همان زبان صحنه ای است که از آن جمله می توان به حرکات، نورپردازی ها، اصوات و ... اشاره کرد که اهمیتی ویژه می یابند تا از این طریق بر جنبه نمایشی اثر بیافزایند.
خلاصه ماشینی:
"تئاتر ریشخند که بیشتر ریشخند تماشاگر است و جهان بیمعنا و هدفی کهدر آن میزید با شخصیتهای محدود،در صحنهای بسته که بیشتر تداعیگر یک s`nam on dnal (ناکجاآباد)است به بازگویی همه ارزشهایی میپردازد که روزگاری روابط انسانیو رابطۀ انسان با جهان بر آن استوار بود؛و در این واژگونی ارزشها،آنچنان گزافهپردازیمیکند که بیمعنایی،بیهدفی زندگی و تنهایی ذاتی انسانی خندهآور جلوه کند و خلاء متافیزیکی با شدت بیشتری نمایان شود.
با الهام از کافکا (akfaK) و جویس (ecyoJ semaJ) ،از رمانتیکها که آنان نیز زمانۀ خودرا برنمیتابیندند،از پیش رمانتیکها که واژۀ«آبسورد» (edrusnA) به معنای پوچ و عبث را بابکردند،تا دستمایۀ ژرفاندیشیهای ادبی-فلسفی کامو و سارتر شود؛درونمایههای تئاتر نو بربیمعنایی موقعیت بشری استوار است؛بر بیهدفی هستی انسان در جهان؛بر مرگ و نیستی؛برفاجعه باطنی فرد؛بر بهت و حیرت او از رویارویی با حقیقت خام (turb) هستی در جهان؛برناتوان او بر چیرگی بر این واقعیت و بر دلهرههای برآمده از آن؛و نیز بر تنهایی انسان؛برناتوانی او از فهم خود و دیگران و بر عدم امکان ایجاد رابطه با دیگران.
اما اگر آرتو میگفت:«نباید گفت»آنان چنین شنیدند«چیزی برای گفتن نیست»(ژرژشاربونیه،1970،20)و همین را به مدد زبان صحنهای آرتو به تئاتر آوردند و چنان کردند کهدر تئاتر نو حرکات،نورپردازیها و اصوات نهتنها در کار ساختن و پرداختن معنا سهیم شوند،بلکه بر جنبۀ نمایشی اثر نیز بیافزایند.
نتیجه در پایان میتوان گفت که در تئاتر سنتی،تماسی که میان تماشاگر و اثر ایجاد میشود ازآنجا که برآمده از زبانی تمثیلی با پژواکی عاطفی و فنونی است،آزمون شده(همچون دلهرهانتظار،هنر ایجاد موقعیت،پیشرفت نمایشی)گاه حالت عاطفی به خود میگیرد."