چکیده:
تأمل در کلیات شمس دست کم پنج شیوه یا شکل متفاوت را در غزلیات مولانا نشان میدهد؛ که میتوان آن را هنجارگریزی و نوآوری در غزل سرایی دانست. شاعر درحیطۀ عرفان از سه منظر متفاوت با مخاطب سخن میگوید. در واقع، راوی یا گویندۀ غزل برخلاف سنتهای ادبی- که عموما عاشق است - در غزلیات مولانا سه تیپ شخصیتی دارد: عاشق، معشوق، پیر و گاه آمیزهای از این شخصیتها. در برابر او، مخاطب نیز چند تیپ شخصیتی دارد: معشوق، عاشق، سالک و یا آمیزهای از اینها. عشق و ارشاد دو مضمون محوری در این پنج شکل است. بر این اساس بخشی از غزلیات مولانا درحیطۀ ادبیات غنایی و بخشی دیگر خارج از این نوع ادبی و درحیطۀ ادبیات تعلیمی است. بخش سوم آمیزهای از دو نوع ادبی است که میتوان آن را غزل غنایی- تعلیمی یا غزل- قصیده دانست.
خلاصه ماشینی:
"به علاوه اگر بر این باور باشیم که: ((عارف کامل مظهر حق یا وجهالله است))، سخن گفتن مولانا از موضع برتر و در جایگاه معشوق یا پیر نیز، در ساحت عرفان، امری غریب یا نامفهوم نخواهد بود؛ یعنی میتوان آن سخنان والا را دقیقا به خود گوینده نسبت داد و نیازی به تأویلهای پیچیده یا ارجاع کلام به حق یا شمس یا ((فرامن)) نیست.
از آنجایی که ما مولانا را بیشتر در نقش مرید و عاشقی شوریده در مقابل معشوق و پیرش – شمس- شناختهایم، وجه دیگر شخصیت او مغفول مانده است؛ این که مولانای مرید و عاشق و سالک در نهایت، خود به عارفی واصل، پیر، مراد، معشوق مریدان و شاگردانش بدل گشت و اساسا همۀ مثنوی او از زبان یک پیر طریقت تقریر شده است.
توجه خواننده به مولانای عاشق و عادت ذهنی او بر این که گوینده یا راوی غزل را مطابق سنتهای ادبی، ((عاشق)) بداند باعث میشود در مقابل غزلیاتی که مولانا از جایگاه معشوق با مریدان و عاشقانش سخن میگوید، یا از منظر پیر طریقت، سالکان و شاگردانش را ارشاد میکند، احساس سردرگمی کند و سخن را مبهم و نامفهوم بیابد.
در غزلیاتی که مخاطب شمس تبریزی است راوی همواره عاشق است گرچه گاهی چهرۀ پیر را از خود نشان میدهد؛ اما چهرۀ پیر در خطاب به معشوق (شمس) نیست؛ بلکه با تغییر زاویۀ دید و مخاطب روبرو هستیم؛ یعنی گاه در یک غزل واحد، چند مخاطب وجود دارد: یکی معشوق (شمس) و دیگری سالک."