خلاصه ماشینی:
"سنت و تبعیت از آن،در نظر اینان نموداری از نابالغی بشر بود؛چرا که خرد انسانی را واجدکفایت لازم برای شناخت حقیقت(به تعبیر بهتر تمام حقیقت)و حلمسألهی معنا(این که زندگی حقیقتا چیست و باید در مسیر کدام فضیلتصرف شود)نمیدید اینک اما دستگاه اندیشهای پدیدار شده که به زعمروشنگران،قابلیت بیمانند شناختی خود را به رخ همگان کشیده ونشان داده که اندیشهی آدمی نیازمند هیچ مرجع و منبع راهنمایی فراتراز خود نیست.
فلذا او مرحلهی جدید تاریخ بشر(یعنی همان تجدد) که با تثبیت«آزادی به عنوان اساس دولت»شناخته میشود را نتیجهیبسط و گسترش شناخت مسیحی از جهان و سیر تکامل دیالکتیکیآن قلمداد میکند(همان:221)بدین ترتیب تجدد را میتوان بسطو گسترش جهانبینی مسیحی تلقی کرد.
بدین ترتیب،اشمیت با ایضاح تناظرر معنادار مفاهیم نظریهی سیاسیو حقوقی جدید با مفاهیم الهیاتی و نیز تبیین چرخش مردمسالارانه درآن برمبنای نوعی تحول در نگاه دینی،به اثبات دعوی خود در این باره&%04423EOKG044-G% میپردازد که دنیای جدید علی الاصل معنای تازه و بدیعی از خود خلقنکرده و صرفا معانی برآمده از دیانت را با نوعی تصرف و دستکاری ایندنیایی یا سکولاریزه کرده است.
(همان:124)درعین حال،مشابهتهای دیگری نیز وجود دارد که غنوسیه جدید را بهغنوسیه قدیم متصل میکند:در هر دو علم و دانش نقش نجاتبخشدارد که البته در غنوسیه قدیم این علم باطنی و سرشناسی بود و درغنوسیه جدید علم تجربی مدرن؛در هر دو نوعی نارضایی و نگرشتیره نسبت به این جهان آنچنانکه هست وجود دارد که البته در اولیبنابر گذر از این جهان گذارده میشود و در دومی به واسطهی تصرفو مداخلهی تکنیکی کمر به بهسازی جهان میبندد؛و نهایتا هر دو بادیانت در معنای اصیل آن منافات دارند و میتوان آنها را مذاهبی بدعتآمیز قلمداد کرد."