چکیده:
نظریة محاکات از عصر حکمای یونان باستان تاکنون محل توجه فلاسفه، هنرمندان، شاعران و منتقدان هنری و ادبی بوده است. این نظریه نخست در آراء دوموکریت مطرح گردید. سقراط آن را به شکل جدی وارد مباحث زیباییشناسی و فلسفة هنر کرد و افلاطون و ارسطو هریک با دیدگاه خاص خود آن را تفسیر کردند و فلوطین تلفیقی از آراء ایشان را ارائه نمود. در قرون وسطی اگرچه در جهان غرب این بحث از رونق افتاد، اما خوشبختانه حکمای اسلامی مانند فارابی، ابنسینا، ابنرشد و خواجهنصیر با ارائة نظریاتی بدیع و موشکافانه به این نظریه با مقتضیات فرهنگی خاص جوامع اسلامی تداوم بخشیدند. با آغاز عصر رنسانس مجددا منتقدان و نظریهپردازان غربی به لطف ترجمههایی که از تألیفات مسلمانان انجام شده بود، به این مباحث علاقهمند شده، کتابها و مقالات پرشماری درباب تفسیر نظریة محاکات تألیف نمودند. این نظریه از بدو پیدایش تا کنون تحولات گوناگونی را تجربه کرده و زمینة جذابی برای طرح مباحث فلسفی، ادبی و انتقادی فراهم نموده است.
Mimetic theory, since the time of ancient Greek philosophers, has been the concern of thinkers, artists, poets and literary critics. Introduced by Democritus, the theory found a philosophical character in the works of Socrates. Aristotle and Plato, in their turns, presented different interpretations of mimesis, and Plotinus gave his own synthesis of it. In the Middle Ages, this topic became stagnant in the West, but Muslim thinkers such as Farabi, Khaje Nasir, Ibn Roshd and Ibn Sina, revived the idea of mimesis, enriching it with the achievements of Islamic culture. Since Rennaissance, thanks to the translations of the Muslim philosophers, the Western critics got interested once more in this theory. Mimesis theory, because of its very evolution, has been a matter of different studies in the area of philosophy and literature.
خلاصه ماشینی:
از آنجا که اين اصطلاح در تبيين فلسفة هنر و به ويژه فلسفة ادبيات به کار رفته است ، طبيعي است که واضعان و شارحان آن نيز فلاسفه باشند و درک تاريخي تطور معناي محاکات بازبسته به تعمق در آراء فلاسفه از آغاز تا کنون باشد.
ظاهرا اشعار ذيل در مثنوي نيز اشـاره بـه همـين نظريـة فيثاغورثي دارد: پس حکيمان گفته انـد ايـن لحـن هـا از دوار چـــــرخ بگـــــرفتيم مـــــا بانگ گردش هاي چرخ است اين که خلق مي سرايندش بـه طنبـور و بـه حلـق مـــا همـــه اجـــزاي آدم بـــوده ايـــم در بهشت ايـن لحـن هـا بشـنوده ايـم )(مولوي ، دفتر٤: ٣٣) اما بايد توجه داشت که در آراء فيثاغورث از اصطلاح ميمسيس سخن نرفته است .
معهذا بايد دانست که او اصل محاکات را صرفا بـه دنيـاي هنـر محـدود نمي کند، چراکه در فلسفة افلاطون ، جهان مادي (واقعيت محسوس ) به نوبة خود تقليـدي از عالم مثل است .
وي با وجود آنکه آراء ابن سـينا را هماره مد نظر قرار مي داد، خود نيز در اين باب صاحب نظر بود و آراء او زمينـه سـاز کشـف قوانين جهان شمول مشترک در باب محاکات بين جوامع گوناگون فرهنگي گرديد.
علاقه به نظر بازنمايي و محاکات اساس نظريـة هنرهاي زيبا در دورٔە رنسانس است و اين امر به ويژه در موسيقي خود را نشـان داد.
نظرية محاکات بـا آغـاز عهـد رنسانس بار ديگر وارد کتب و آثار فلسفي غربي به ويژه آثار مربوط به فلسفة زيبايي شناسي هنر گرديد و نقش مهمي را در نقد و تحليل آثار هنري و ادبي ايفا نمود.