چکیده:
نظریهپردازان ادبی معاصر، از چشماندازهای مختلفی ژانرهای ادبی را نقد و بررسی کردهاند. در این میان میخاییل باختین2، نظریهپرداز بزرگ روس، جایگاه ویژهای دارد. وی با تأکید بر اصطلاح کلیدی «منطق مکالمه»3 در میان انواع ادبی، بهویژه رمان و آن هم رمانهای داستایفسکی، آنها را واجد ماهیت گفتوگویی و چندآوایی میداند. در چنین رمانهایی، صدای راوی بر فراز صداهای دیگر قرار نمیگیرد، بلکه صدایی در کنار صداهای دیگر بهشمار میآید. در میان متون کلاسیک ادب فارسی، مثنوی معنوی از معدود آثاری است که مناظرات و گفتوگوهای شخصیتهای داستانی – تمثیلی آن با مؤلفههایی که باختین برای منطق مکالمهای برمیشمرد بهطور تأملبرانگیزی مطابقت و همخوانی دارد. این مقاله طرح و شرح این موضوع خواهد بود.
خلاصه ماشینی:
"اما پس از آن به توصیف گناه خود بر مشرب عرفانی و عرفایی چون احمدغزالی و عینالقضاه میپردازد: {Sترک سجده از حسد گیرم که بود#آن حسد از شعق خیزد نه از جحود#هرحسد از دوستی خیزد یقین#که شود با دوست غیری همنشین#هست شرط دوستی غیرتپزی#همچو شرط عطسه گفتن دیر زیS}(همان،2642-44) در ادامه،خود را فقط بازیگر نقشی میداند که آفریدگار در صحنۀ خلقت به اوواگذار کرده است: {Sچون که بر نطعش جز این بازی نبود#گفت بازی کن چه داند در فزود#آن یکی بازی که بد من باختم#خویشتن را در بلا انداختمS}(همان،2645-46) گویی برای تقدیری که خداوند برای عالم و آدم رقمزده بود،ابلیس جز تسلیم راهدیگری نداشته است؛البته تسلیمی توأم با رضا: {Sدر بلا هم میچشم لذات او#مات اویم مات اویم مات اوS}(همان،2647) بنابراین،در برابر امر الهی چارهای جز تمکین نمیدیده است؛بهویژه وقتی یار ازهر سو راهها را بسته باشد: {Sچون رهاند خویشتن را ای سره#هیچکس در شش جهت ار شش دره#جزو شش از کل شش چون وارهد#خاصه که بیچون مرو را کژ نهدS}(همان،2648-49) حال،آیا میشود با چنین هنگامهای،از اراده و اختیار دم زد و کوس استقلال واستغنا نواخت؟ {Sهرکه در شش او درون آتش است#اوش برهاند که خلاق شش است#خود اگر کفر است و گر ایمان او#دستباف حضرت است و آن اوS}(همان،2650-51) معاویه نیز درعینحال که دلایل شیطان را میپذیرد: {Sگفت امیر او را که اینها راست است#لیک بخش تو از اینها کاست استS}(همان،2653) اما نمیتواند بپذیرد که در نظام هستی شیطان و غیر او در یک پایه و منزلت قرار گیرد:زیرا بههرحال نقش شیطان جز فریبکاری نیست و پیرویکنندگان او جز مهالک دوزخرا در پیش نخواهند داشت: {Sصد هزاران را چو من تو ره زدی#حفره کردی در خزینه آمدی#آتش و نفطی نسوزی چاره نیست#کیست کز دست تو جامهاش پاره نیست#طبعت ای آتش چو سوزانید نیست#تا نسوزانی تو چیزی چاره نیست#لعنت این باشد که سوزانت کند#اوستاد جمله دزدانت کندS}(همان،2653-56) گویی معاویه ذهن و زبان خود را در برابر سیل استدلالات ابلیس پریشان و ویرانو ناتوان مییابد."