چکیده:
اشاره اعتقاد به ولایت فقیه از بنیادی-ترین مباحث در تفکر شیعه و نظام جمهوری اسلامی بوده و همواره در کانون توجهات اهل فکر قرار داشته است. از این رو، گاهی پرسشهایی پیرامون آن مطرح می¬شود که ضروری است معتقدان به اصل ولایت فقیه از آنها آگاهی داشته باشند و پاسخهایی متقن به این پرسشها بدهند. به همین دلیل، نوشته¬ی حاضر سعی دارد برخی از این پرسشها را مطرح کرده، ازدیدگاه فقیه اهل بیت حضرت آیت الله جوادی آملی، به آنها پاسخ دهد. امید است طرح این مباحث، سبب ارتقاء بصیرت و آگاهی خوانندگان محترم با مبانی اعتقادی ولایت فقیه گردد. لازم به ذکر است این مباحث از فصل نامه حکومت اسلامی (شمارههای اول و دوم از سال اول) و ( شمارة اول از سال دوم) استخراج و توسط نگارنده سطور تنظیم گشته است. پرسش: احکام حکومتی و ولایی برخاسته از مصالح و مفاسد روزمره¬ای است که حکومت وقت تشخیص می¬دهد و بر اساس این تشخیص بدون توجه به احکام شرع و حتی با مخالفت با این احکام، حکمی را تشریع و وضع می¬نماید و صورت قانونی به آن میدهد. و این شاهد گویا و قاطعی است بر جدایی سیاست از دیانت زیرا بسیاری از اوقات اتفاق می¬افتد که حکومت نیاز شدیدی به جعل قانونی پیدا می¬کند که منابع آن به هیچ وجه در کتاب و سنت نیست، بنابراین در اینجا حکومت وقت حاکم است نه دین. پاسخ : فتوای دینی ، حکم ولایی و حکومتی، حکم قضایی دینی هر سه مستند به اصول و قواعد و مبانی دینی¬اند و این مبانی دینی از منابع دین استفاده می¬شوند، منابع دین نیز قرآن کریم، سنت(قول، فعل و تقریر) معصومین، اجماع منتهی به سنت معصومین و بالاخره چهارمین منبع غنی و قوی دین همان عقل ناب است که حجیت ره آورد آن در اصول فقه شیعه ثابت شده است. عقل ناب نیز با رعایت اصول و ضوابط نقلی یکی از منابع حکم شرعی بوده و مرجع نهایی احکام حکومتی به شمار می¬آید. بنابراین احکام حکومتی ، احکام شرعی قلمداد می¬شوند و نمیتوان گفت دین حاکمیت ندارد. پرسش: اگر عقل ناب به راستی منبع استنباط احکام حکومتی است و عقل ناب هم به دلیل ملازمة (کل ما حکم به العقل حکم به الشرع) (هر آنچه عقل سلیم به آن حکم کند، شرع نیز به آن حکم می¬کند) ، حکم شرعی را ایجاب می کند پس به همین دلیل لازم می¬آید احکام حکومتی مانند دیگر احکام شرع ، احکامی دائمی و ازلی بوده و مانند خود عقل ناب از کلیت و ابدیت برخودار باشد، در صورتی که عامل و منبع نهایی احکام حکومتی تنها حکومت وقت است و هرگز ابدی و ازلی نیست و عقل هم که یکی از منابع حکم شرعی است شامل احکام اولیه شرعیه می¬باشد نه احکام حکومتی. بنابراین احکام حکومتی چونکه خصوصیات احکام شرعی را در ابدی و ازلی بودن ندارند هرگز شرعی نبوده و برخواسته از امیال صاحبان قدرت است. پاسخ: اگر شما بگویید احکام حکومتی برخاسته از امیال حاکمان بوده و شرعیت ندارد، این گفتة ناصوابی است؛ زیرا اولا ، منبع نهایی احکام حکومتی، بدون واسطه یا با واسطه، عقل ناب، که یکی از چهار منبع استنباط احکام شرعی است، می¬باشد که؛ حجیت این منبع نیز معقول و مقبول اصول فقه شیعه است نه حکومت وقت؛ اصولی که تزلزل و سستی در آن راه ندارد. ثانیا، علاوه براینها اطاعت و مخالفت عملی احکام ولایی و حکومتی پاداش و کیفر اخروی دارد و هر حکمی که دارای ثواب و عقاب باشد، حکم شرعی است پس احکام حکومتی شرعی می¬باشند. شاهد بر این دلیل و مدعا فتوای فقیه اهل بیت و مرجع عالیقدر شیعه میرزای شیرازی در تحریم تنباکو است، چنانکه فرمود: «امروز استعمال تنباکو به منزله محاربه با امام زمان(عج) می-باشد» به طوری که مخالفت با حکم ولایی میرزای شیرازی در حکم محاربه با امام زمان(عج) بوده و عقاب اخروی را به همراه دارد و این شرعی بودن آن حکم را میرساند. شاهد دیگر مقبوله عمر بن حنظله است که در آن امام صادق میفرماید: من کان منکم ممن قد روی حدیثنا و نظر فی حلالنا و حرامنا و عرف أحکامنا فلیرضوا به حکما فإنی قد جعلته علیکم حاکما فإذا حکم بحکمنا فلم یقبله منه فإنما استخف بحکم الله و علینا رد و الراد علینا الراد علی الله و هو علی حد الشرک بالله. هر کس از شما که راوی حدیث ما باشد و در حلال و حرام ما بنگرد و صاحب نظر باشد و احکام ما را بشناسد او را به عنوان داور بپذیرید. همانا من او را حاکم بر شما قرار دادم. پس هر گاه حکمی کرد و از او قبول نکردند، حکم خدا را سبک شمردهاند و ما را رد کردهاند و آن کس که ما را رد کند خدا را رد کرده و رد کردن خدا در حد شرک به خدای متعال است. از این شواهد نفوذ شرعی احکام ولایی فقیه جامع الشرایط و نیز اطلاق حرمت رد حکم فقیه (الراد علیه کالراد علینا) استفاده می¬شود لذا همین حرمت، همه موارد رد احکام ولایی و قضایی فقیه جامع الشرایط را شامل می¬شود. واین خود دلیل روشنی است بر حرام بودن مخالفت با احکام ولایی فقیه جامع الشرایط و نیز شاهد¬ی گویاست بر شرعی بودن این احکام . پرسش: دلیل دیگری که می¬توان برای جدایی سیاست از دیانت اقامه کرد همان کلام حضرت امیر است که فرمود : (لابد للناس من أمیر بر او فاجر) (مردم به زمامداری نیک یا بد، نیازمندند.) بیان این جمله از سوی حضرت علی بدان معناست که هر ملتی نیاز به حکومت و حاکم دارد، حال میخواهد دیندار باشد یا نباشد، لذا از این کلام حضرت استفاده میشود الهی بودن و دیندار بودن برای حاکم موضوعیت نداشته و سیاست و حکومت¬داری ربطی به دیانت ندارد. پاسخ: بعد از شنیدن شعار خوارج که مدعی بودند حکومت نیازی به حاکم ندارد وخداوند خود حاکم بر انسان است و استدلال به آیه ی (إن الحکم إلا لله ) میکردند، مولای متقیان علی فرمودند(کلمة حق یراد بها باطل) سپس در مقابل گفته های باطل خوارج دربارة بینیازی از حکومت، لزوم اصل حکومت را بیان کردند و فرمودند: (نعم إنه لا حکم إلا لله و لکن هؤلاء یقولون لا إمرة إلا لله و إنه لا بد للناس من أمیر بر أو فاجر) (آری درست است، فرمانی جز فرمان خدا نیست، ولی اینها میگویند زمامداری جز برای خدا نیست، در حالی که مردم به زمامداری نیک یا بد، نیازمندند.) حضرت امیر هرگز منظورشان جدایی سیاست از دیانت نبوده است به این دلیل که طبق نظر دیگر در نهج البلاغه ذیل همین خطبه فرمودند: (أما الإمرة البرة فیعمل فیها التقی و أما الإمرة الفاجرة فیتمتع فیها الشقی) (اما در حکومت پاکان، پرهیزکار به خوبی انجام وظیفه میکند ولی در حکومت بدکاران، ناپاک از آن بهرمند میشود) و شرایط حکومت پاک همان است که معصوم یا منصوب از طرف او سرپرست جامعه باشد. لذا اگر دیندار بودن حاکم برایشان مهم نبود انجام وظیفه و بهره بردن مومنان از حکومت را مشروط به حکمرانی و حکومت پاکان نمیکردند و از اینجا مشخص میشود دینی بودن و الهی بودن حکومت مد نظر ایشان بوده است پرسش: جمهوری اسلامی زیر حاکمیت ولایت فقیه از نقطه نظر محاسبات منطقی و فلسفی یک جمله¬ی متناقضی است که خود دلیل روشن و صریحی بر نفی و عدم مشروعیت خود می¬باشد . چون معنای ولایت، آن هم ولایت مطلقه، این است که مردم همچون صغار و مجانین حق رأی و مداخله و حتی هیچ گونه تصرفی در اموال و نفوس و امور کشور خود را ندارند و همه باید جان بر کف مطیع اوامر ولی امر خود باشند و هیچ شخص یا نهادی حتی مجلس شورا را نشاید که از فرمان مقام رهبری سرپیچی و تعدی نماید. از سوی دیگر، جمهوری ذاتا حاکمیت را از سوی شخص یا اشخاص و یا مقام خاصی به کلی منتفی و نامشروع می¬داند و هیچ شخص یا مقامی را جز خود مردم به عنوان حاکم بر امور خود و کشور خود نمی¬پذیرد بنابراین جمهوری اسلامی زیر حاکمیت ولایت فقیه نه تنها تناقضی روشن خواهد بود. بلکه دلیلی است بر حاکمیتی دیکتاتور گونه و نفی دموکراسی پاسخ: این اشکال از آنجا نشأت میگیرد که شما ولایت را در همان ولایت بر صغار و مجانین منحصر کرده اید اما وقتی که ولایت به معنای سرپرستی فرزانگان و خردمندان و اولی¬الالباب باشد نظیر آنچه که در آیه¬ی (إنما ولیکم الله و رسوله و الذین ءامنوا) و جریان غدیر و آیة (النبی أولی بالمؤمنین من أنفسهم) ( پیامبر به مؤمنان از خودشان سزاتر است) است، مشکل مزبور حل می¬شود. آیا در جریان غدیر، ولایت حضرت امیرالمومنین به عنوان قیم محجورین و دیوانگان و صغار بود یا به عنوان سرپرست اولی¬الالباب؟ آیا زمانی که پیامبر اکرم در روز غدیر فرمودند(من کنت مولا فهذا علی مولا) و مردم هم ولایت علی را پذیرفتند میتوان گفت فرمایش پیامبر جمله ای متناقض است؟ علاوه بر این خود پیامبراکرم نیز در آن زمان با آنکه ولایت مطلقه بر مردم داشتند به گونه ای جمهوری اسلامی و رجوع به آرای مردم را طرح کردند و فرمودند: (فقد لبثت فیکم عمرا من قبله أ فلا تعقلون) (من عمری است در میان شما هستم و امتحان خود را داده ام مگر شما خردمند نیستید، اگر شما خردمندید منطق مرا که امین هستم بپذیرید) یعنی درست است وحی آمده و رسالت، نبوت، ولایت و سرپرستی را تأمین کرده لکن فقط پذیرش شما مانده است و (أفلا تعقلون) اشاره به همین مطلب دارد و چنین چیزی در درون خود هیچ تناقضی ندارد. در مورد ولایت فقیه نیز همین¬گونه است زیرا فقیه جامع الشرایط گرچه به نصب عام به عنوان ولی و حاکم بر جامعه¬ی مسلمین منصوب گردیده و مشروعیت یافته است لذا مقبولیت او به عنوان رهبر و حاکم نیازمند پذیرش عمومی مردم است که به جمهوری اسلامی تعبیر می¬شود. پرسش: کمال انسان در عبودیت است و او فقط عبد خداست ولاغیر(أم اتخذوا من دونه أولیاء فالله هو الولی) ( آیا آنها غیر از خدا را ولی خود برگزیدند؟! در حالی که «ولی» فقط خداوند است) پس غیر خدا هرکه و هرچه هست مولای حقیقی یا ولی حقیقی چیزی یا کسی نیست تا بگوییم خدا اولا و بالاصاله ولی و مولاست و غیر خدا مثلا انبیا و اولیا ثانیا و بالتبع ولی و مولایند زیرا قائل شدن به این تفکر باعث محدود شدن ولایت الهی است در صورتی که محدودیت در خداوند راه ندارد. بنابراین وقتی ولایت انبیا و اولیا و ائمه روشن شد که حقیقی نیست، ولایت فقیه حسابش روشن است و جز واژه¬ای ساختگی نخواهد بود پاسخ: البته واضح و مبرهن است که کمال انسان در این است کسی را اطاعت کند که بر حقیقت انسان و جهان و ارتباط متقابل انسان و جهان آگاه است و او کسی نیست جز خدا پس قهرا عبادت و ولایت منحصر به الله خواهد بود (فالله هو الولی) یعنی تنها ولی بر انسان خداست، نه اینکه انسان چند ولی دارد که بعضی ولی قریب باشند ودسته¬ای ولی بعید، بلکه انسان یک ولی حقیقی دارد و آن خداست و اگر ما ولایت فقیه را از این نوع ولایت بدانیم گفته شما صحیح خواهد بود . لکن منظور ما از ولایت در اولیای الهی در واقع ولایتی است که نشانه و آیت ولایت الهی باشد نه اینکه ولایتی هم عرض ولایت الهی برای فقیه متصور باشیم . برای تأیید این مطلب نیز شواهد فراوانی در قرآن کریم آمده است به عنوان مثال درباره عزت میفرماید: (فإن العزة لله جمیعا) ولی در جای دیگر میفرماید: (و لله العزة و لرسوله و للمؤمنین) و درباره ولایت نیز میفرماید: (فالله هو الولی) ولی در جای دیگر میفرماید: (إنما ولیکم الله و رسوله و الذین ءامنوا) و همین¬طور درباره قوت میفرماید: (أن القوة لله جمیعا) ولی در جای دیگر میفرماید: (یا یحیی خذ الکتاب بقوة) یا (و أعدوا لهم ما استطعتم من قوة) بنابراین گرچه صاحب حقیقی عزت، قدرت و ولایت منحصراخداوند است لکن این صفات در آیات قرآن به اولیاء الهی نسبت داده می شود و در واقع در وجود ایشان تجلی یافته وظهور پیدا میکند وایشان آیت و نشانه¬ای از صفات الهی خواهند بود لذا کسی نمی¬تواند بگوید که قائل شدن این صفات از جمله صفت ولایت برای اولیای الهی باعث محدود شدن ذات اقدس الهی خواهد شد. پرسش: طبق آیه 55 سورة مائده (إنما ولیکم الله و رسوله و الذین ءامنوا) (جز این نیست که ولی شما خداست و رسول او و مؤمنانی که نماز میخوانند) که شما برای اثبات ولایت فقیه به آن استدلال کردید، اگر ولایت به معنای حاکمیت و کشورداری باشد لازم می آید طبق معنای آیه همه¬ی مومنین بر همه¬ی مومنین و حتی بر خودشان ولایت داشته باشند و علاوه بر اینکه همه¬ی مومنان حاکم هستند یک شخص در عین واحد هم ولی الهی بوده و هم تحت ولایت الهی باشد بنابراین ولایت در این آیه هرگز به معنای حاکمیت نبوده و استدلال به این آیات مغالطه¬ای بیش نخواهد بود. پاسخ: اگر(و الذین ءامنوا) در آیه¬ی (إنما ولیکم الله و رسوله و الذین ءامنوا) در ذهن شما این شبهه را ایجاد کرده است که مومنان همگی حاکم بر یکدیگر هستند، باید بگویم اولا، آیاتی درقرآن هستند که به صورت جمع استعمال می¬شوند ولی از آنها اراده¬ی فرد می¬شود مانند آیه¬ی (و الذین ءامنوا الذین یقیمون الصلوة و یؤتون الزکوة و هم راکعون) (مؤمنانی که نماز میخوانند و هم چنان که در رکوعند انفاق میکنند) که مراد از (الذین ءامنوا) خصوص حضرت امیرالمومنین علی ابن ابیطالب است چنانکه روایت فریقین(شیعه و سنی) به ویژه اهل بیت آن را تایید میکند. ثانیا، جمع ولی بودن شخص با تحت ولایت بودن او مشکلی را ایجاد نمیکند، همان¬طور که در رسول بودن و مرسل الیه بودن(انسانهایی که برآنها رسول نازل شده) همین¬گونه است مثلا رسول اکرم دارای سمت رسالت است که دیگران فاقد آنند و آنچه از سمت رسالت او ظهور میکند، این است که ایمان به آن و عمل به احکام آن بر تمام کسانی که برآنها رسول نازل شده، لازم است؛ حتی بر شخصیت حقیقی خود پیامبر که رسول الهی است، یعنی آن دستوراتی را که از ناحیه خداوند برای انسانها می¬آورد خود ایشان نیز مکلف به انجام آن می باشد همانطور که خداوند در قرآن کریم میفرماید(آمن الرسول بما أنزل إلیه من ربه) (پیامبر، خود به آنچه از جانب پروردگارش به او نازل شده ایمان دارد) بنابراین شخصیت حقوقی انسان کاملی مانند علی ابن ابیطالب ولی¬الله و شخصیت حقیقی او همتای اشخاص حقیقی دیگری است که تحت ولایت ولی الهی اند بدین معنا که احکامی را که برای مردم تشریع و وضع می نماید خود ایشان نیز ملزم به رعایت آن می-باشند. و این نشان می¬دهد یک شخص ممکن است در عین واحد هم ولی الهی بوده و هم تحت ولایت الهی باشد.
خلاصه ماشینی:
"پاسخ: بعد از شنیدن شعار خوارج که مدعی بودند حکومت نیازی به حاکم ندارد وخداوند خود حاکم بر انسان است و استدلال به آیه ی (إن الحکم إلا لله ) 170 میکردند، مولای متقیان علی( فرمودند(کلمة حق یراد بها باطل) 171 سپس در مقابل گفته های باطل خوارج دربارة بینیازی از حکومت، لزوم اصل حکومت را بیان کردند و فرمودند: (نعم إنه لا حکم إلا لله و لکن هؤلاء یقولون لا إمرة إلا لله و إنه لا بد للناس من أمیر بر أو فاجر) 172 (آری درست است، فرمانی جز فرمان خدا نیست، ولی اینها میگویند زمامداری جز برای خدا نیست، در حالی که مردم به زمامداری نیک یا بد، نیازمندند.
پرسش: طبق آیه 55 سورة مائده (إنما ولیکم الله و رسوله و الذین ءامنوا) (جز این نیست که ولی شما خداست و رسول او و مؤمنانی که نماز میخوانند) که شما برای اثبات ولایت فقیه به آن استدلال کردید، اگر ولایت به معنای حاکمیت و کشورداری باشد لازم می آید طبق معنای آیه همهی مومنین بر همهی مومنین و حتی بر خودشان ولایت داشته باشند و علاوه بر اینکه همهی مومنان حاکم هستند یک شخص در عین واحد هم ولی الهی بوده و هم تحت ولایت الهی باشد بنابراین ولایت در این آیه هرگز به معنای حاکمیت نبوده و استدلال به این آیات مغالطهای بیش نخواهد بود."