خلاصه ماشینی:
با تحلیل این شعر نشان میدهم که گویندۀ شعر قصد دارد تقابل دو قطبی«زندگی-مرگ»را-که در آن«زندگی»بنا به سنّت سویۀ برتربوده است-ساختگشایی کند.
البته این روند میتواند به همین صورت ادامه پیدا کند؛نتیجه این است که در نهایت،نمیتوان مرز مشخّصی میان زندگی و مرگ قائلشد.
به همین دلیل،میتوان ماهیت نشانه را اختیاری&%18202DAKG182G% مقالات (به تصویر صفحه مراجعه شود) دانست،ولی پس از اعمال این اختیار نوعی جبر مطرح میشود؛یعنی سخنگویان زبان پس از برقرار شدن ارتباط میان یک دال ومدلول آن،خود را موظّف میبینند که برای ایجاد ارتباط و اشارهبه مدلول آن،از همان دال انتخاب شده استفاده کنند»(صفوی،1383:26،با اندکی تغییر).
سسور عقیده داشت که تفاوتدالها موجب شکلگیری معنا میشود،حال آنکه دریدا معتقداست که این تفاوت را باید میان مدلولها هم لحاظ کرد:مدلولها هم از راه تفاوت با یکدیگر است که استقلال معنایی بهدست میآورند.
چگونه ممکن است فردی مرگ را دیده باشد-و این یعنیمردن-ولی هنوز زنده باشد؟به لحاظ منطقی،«مرگ»و«زندگی»دو مفهوم گردنیا مدنی هستند«پس چطور میشود که شخصیمرگ را زندگی کند-یعنی بمیرد امّا هنوز زنده باشد تا آن رابرای ما روایت کند؟با این همه،تا اینجا اینطور برمیآید کهگویندۀ شعر معنای«مرگ»را میداند،چرا که آن را از سر گذرانده،و چه تجربۀ«غمناک»و«دراز»و«فرساینده»ای هم بوده است.
میتوان نتیجه گرفت که نشانههایحاکی از مرگ و زندگی در این شعر بسیارند،و در آنها رابطۀ دالو مدلول رابطهای متزلزل و ناپایدار است؛به گونهای که مدلولمتعالی مداوم به تعویق میافتد،و فقط ردّپایی از آن را میتواندریافت کرد.
شخصیت دیگری که در این بند به او اشاره شده دیوژن است.
این تقابلشبیه تقابل اصلی فرض شده در متن این شعر است:«مرگ؟-زندگی».