خلاصه ماشینی:
"این امر شاید عجیب به نظر برسد که سنتگرایی پس از دههی 60،دههای که مدرنیته آشکارا در آن به اوج خود رسید، قابل استفاده باشد؛در حالی که چندان هم شگفتانگیز نیست!از یک طرف احساس بیگانگی با مدرنیته،همزمان با پیشروی آن،افزایش یافته و از طرف دیگر،پیشرفت مدرنیته مستلزم رد وضع موجود است و البته گذشته و آینده،هر دو میتوانند برای مخالفان وضع موجود جذابیت داشته باشند.
حتی مخالفان بیشتری با مدرنیتهی غربی خارج از جهان غرب وجود داشتند و برخی از آنان در طول ربع آخر قرن بیستم،تفکرات سنتگرایانه را با اشتیاق پذیرفتند و جالب توجهترین پیشرفتها در تاریخ سنتگرایی نیز شاید در همین نواحی واقع شده باشد.
اگرچه اظهار نظر در این مورد بسیار زود است،اما میتوان گفت که سنتگرایی در غرب،احتمالا دوران خود را طی کرده است و یا شاید در جریان جذب دوباره در ذخیرهی عمومی فرهنگ و عقاید غربی،یعنی همان خاستگاه خود،باشد.
(به طور مثال توسط«شوان»در مطالعهی تشکیلات دینی،توسط«اوولا»در امور سیاسی،توسط«الیاده»در تحقیقاتش و در نهایت توسط«نصر»و«دوگین»در جهان غیر غربی) نظریهی گنون،نظریهای تلفیقی است که در آن تأکید بر«وارونگی»8، همان عقیدهای که از کتاب وحی نیز قدیمیتر است،با عقایدی دیگر که پیش از این در قرن گذشته وجود داشتند،ادغام شده است.
تا آنجا که حتی کلیسای کاتولیک،از اصرار بر مطلق بودن حقیقت دین در نزد خودش سر باز زد و بسیاری از غربیها به سوی این مسئله کشیده شدند که حقیقت مطلق را امری بدانند که در هر دینی،به همان شیوه یا شیوهای دیگر با اندک تفاوتی در ذاتیاتش وجود داشته و قابل دسترسی است."