خلاصه ماشینی:
"بیچاره آنقدر خود شیفته بود که با خودش تانگو میرقصیدظرفیت لیوان به آب است در درونش و ظرفیت انسان به عقل است در جانشجنگ برای کارخانههای ریختهگری همیشه نعمت استچه کسی گفته سیب سرخ دست چلاق را دوست دارد؟بیچاره برای رسیدن به عروس دریایی،سر از گودال کوسهها درآوردهر وقت شعر«ستارهای فرو افتاد»را میخوانم،به سر دوشیهای ژنرال خیره میشوموقتی خواب نرگس را در چشمان ژاله دیدم،قاصدک را رها کردماز همان روزی که با سر در دیگ قورمه سبزی افتاده بود،سرش بوی قورمه سبزی میدادسردار به گزمههایش فرمان داد تا در شهر جا بزنند،پختن قورمه سبزی ممنوع!خان بزرگ که از سرو صدای سار گرسنه و سرما زده به وحشت افتاده بود،فرمان داد همه را سنگ سار کنند کاری کلماتور آرش نصرت اللهی «برف» سفید سفید پایین میآید و مینشیند برف بر کابلهای سیاه که برای ایوان چراغ میبرند!"