خلاصه ماشینی:
به عبارت دیگر، پرسیده میشود که نوع خاص نگاه پستمدرنها به مسئلهء«حقیقت»چه تأثیری بر نظرات این اندیشمندان دربارهء سیاست داشته است و پیامدهای عملی چنین موضعگیری چیست؟از اینرو در مقالهء حاضر،به ابعاد روشنشناختی (متدولوژیک)و معرفتشناختی(اسپیتمولوژیک) قضیه و پیامدهای آن برای صدق نظریههای سیاسی نظر داریم.
تنها شیوههای علمی مطالعات سیاسی برای توصیف و تجزیه و تحلیل پدیدهها و داوری دربارهء واقعیتهای سیاسی روشمند نیستند،بلکه رویکردهای سنّتی و فلسفهء سیاسی نیز تابع شیوههای خاصی هستند-شناخت نظریهها اهمیت زیادی دارد.
در مجموع ماهیت بحران معرفتشناختی اخیر را میتوان چنین خلاصه کرد:مبانی روشهای قدیمی(روشهای تجربی و عقلی)خدشهدار شده است و روشهای جدید (سازهگرایی،واسازی،پراگماتیسم نسبیگرایانه، پستمدرنیسم و پساساختگرایی)قادر نیستند معیارهای جانشینی برای توجیه نظریهها ارائه دهند.
در سیاست این انتقال و خلط مبحث به نفی صدق و کذب در سیاست و اعتقاد به «دلبخواهی»بودن و تقدّم دنیای زبان بر قوّه عقلانی میانجامد و در شکل افراطی،این استدلال مطرح میگردد که اصولا واقعیتهای سیاسی را نمیتوان صادق یا کاذب دانست زیرا آنهافاقد«ارزش وجودی»هستند و حقیقتی در آنها نیست.
بدین ترتیب، یکی از اساسیترین جنبههای فکری بشر،یعنی ماهیت بحران معرفتشناختی اخیر را میتوان چنین خلاصه کرد: مبانی روشهای قدیمی خدشه دیده است و روشهای جدید هم قادر نیستند معیارهای جانشینی برای توجیه نظریهها ارائه دهند.
هورتون در مقالهء مزبور به این نکته اشاره میکند که بین اشتیاق فلاسفه برای رسیدن به حقیقتهای بیزمان و یقینی،و تعلّق سیاست به قلمرو امور مقتضی و ممکن الوقوع،و نیز ضرورت سازگار کردن سیاست با جهان اجتماعی تفاوت وجود دارد.