خلاصه ماشینی:
"چرا؟در وهلهء اول به این دلیل که فراخ زیستی سرمایهدارانه نه تنها رشوهای است که به مردم داده میشود تا آزادی خود را در مقابلش واگذار کنند،بلکه رشوهای کاذب نیز هست.
بعضی سخنها نشانهء آشکار محافظهکاری است:«در جامعهای آزاد،و در اقتصاد بازار،مسئلهء بیعدالتی اجتماعی نمیتواند اصلا پیش بیاید»(ص 258) هایک که سرمایهدار شدن را نتیجهء خوش اقبالی و فقر را نتیجهء بداقبالی میداند،دربارهء عدالت اجتماعی چنین نظر میدهد: عبارت«عدالت اجتماعی»آنگونه که برخی افراد میاندیشند،تعبیر معصومانهای از نیکخواهی نسبت به بد اقبالان نیست.
اگر قرار باشد بحث سیاسی صادقانه باشد،لازم لازم است افراد بفهمند که این اصطلاح از نظر فکری قبیح و ننگین است،علامت نوعی مرد مفریبی یا ژورنالیسم مبتذل است که متفکران آبرومند باید از به کار بردن آن شرم داشته باشند.
(هردو نقل قول در ص 308) لسناف،نویسندهء کتاب مورد بحث میآورد: اگر تفسیر پوپر را از هگل غلط هم بدانیم، هگل چندان حقی برای گلهگزاری ندارد، بسکه نثر او،چنانکه همگان میدانند و زبانزد است،بسیار مبهم است و در واقع ابهام آن حد و حسابی ندارد،ابهامی بدان حد غیرقابلنفوذ که بعضا آدم شک میکند که او اصلا مطالبش را به قصد این نوشته باشد که کسی از آنها سر در بیاورد.
لسناف در بحث کوتاه پایانی کتاب نظر فوکویاما را مبتنی بر پایان تاریخ و اینکه «دموکراسی لیبرال را نمیتوان بهبود بخشید» میآورد: به عقیدهء من،عملا تنش و حتی تناقضی میان دموکراسی(مبتنی بر اصل برابری قدرت)و سرمایهداری وجود دارد که به صورتی ناگزیر نابرابری ثروت و از آن رو نابرابری قدرت را به بار میآورد."