خلاصه ماشینی:
"چرا گرفتی شب عیدی اینگوشه مثل آدمهای تنها برای خودت نشستهای؟ (دوشیزه ایگرگ مجله را کناری میزند.
آنرا جلو خانوم ایکسمیگذارد و خارج میشود) خانم ایکس-میدونی آملی من معتقدماگر تو با اون ازدواج میکردی میتونستی زندگیبهتری داشته باشی.
غیر از اینه؟ (خانم ایگرگ با صدای بلند میخندد) خانم ایکس-بذار نشونت بدم(بادمپائیها ادای راه رفتن در میاورد) (دوشیزه ایگرگ با صدای بلندترمیخندد) خانم ایکس-و هر وقت که عصبانیمیشه محکم پاشو میزنه زمین مثل این.
خانم ایکس ادامه میدهد): خانم ایکس-چرا امشب نمیخوایبیای خونه ما آملی؟فقط برای اینکه ثابت کنیاحساست کاملا معمولی است لا اقل بر ضد مننیست.
(سکوتبرقرار میشود) (نگاه دوشیزه ایگرگ با کنجکاویروی چهره خانم ایکس میخکوب شده) خانم ایکس(با حالتی افسرده)-رابطه منو تو کاملا عجیب بود...
(اوبا ناراحتی بلند میشود)چرا چیزی نمیگی؟تو حتی یک کلمه هم نگفتهای همینطوره-و&%13812IGNG138G% گذاشتی که اینجا بنشینم و پشت سرهم حرفبزنم خودت هم اینجا نشستهای تا تمام افکارمرو که مثل ابریشم خامی توی پیله خفتهاندبیرون بکشی.
اگر تو بمن یاد دادی کهچطور لباس بپوشم باین وسیله شوهرم رو بیشتربمن علاقمند کردی و این همان چیزی است کهمن از تو گرفتم ولی تو گمش کردی.
توحتی نتونستی یک اسم کوچک برای خودتنگهداری منظورم اسکیله حتی اگر این اسمپدرت باشه.
چرا برای همیشه ساکتی؟چرامهر خاموشی جاودانه بر لبانت زدهاند؟بایداعتراف کنم که من اینو نوعی نشانه قدرتمیدانستم ولی الان میبینم که سکوت تو بیشتربرای این است که چیزی نداری بگی...
متشکرم از تو آملی برای همه آن چیزهائی کهیادم دادی و متشکرم که به شوهرم یاد دادیچطوری دوست داشته باشه."