چکیده:
تفسیر به معنای کشف معنای ظاهری قرآن است و دستیابی به مبانی باطنی قرآن و تأویل آن و تبیین مسائل قرآنی خارج از تفسیر است. ادعای مرحوم علامه طباطبائی این است که قرآن برای فهم معانی و مقاصد خود، نیازی به امر خارج از قرآن ندارد و برخی آیات قرآن بعضی دیگر را تفسیر میکند. از اینرو، شیوه تفسیر المیزان، قرآن به قرآن است. ایشان میپذیرد که یک مفسر برای فهم مقررات و الفاظ قرآن نیازمند مراجعه به کتب لغت، قواعد ادبیات عرب و قراین مربوط به کلام است و این روش عقلایی است و این کار خارج از روش تفسیر نیست. همچنین فهم تفصیل احکام قرآن و قصههای آن را باید از روایات پیامبر و اهلبیت علیهمالسلام به دست آورد. مثلا اصل «صلوة» را از قرآن به دست میآوریم، اما تفصیل احکام قرآن را باید به روایات و سنت پیامبر مراجعه کرد. این امر به معنای این نیست که ما برای تفسیر «صلوة» احتیاج به روایات داریم.
خلاصه ماشینی:
"آیا ادعای علامه این است که اگر درست در قرآن دقت کنیم، همه اینها معلوم میشود؟ مثلا با دقت در آیات مربوط به اصحاب کهف 1 آیا روشن میشود که تعدادشان چند نفر و اسم آنها چه بوده است؟ در کجای عالم زندگی میکردند یا با چه کسانی معاصر بودند و سرنوشتشان به کجا انجامید؟ مثال دیگر اینکه قرآن از «ذوالقرنین» نام میبرد؛ 2 شخصیتی که مورد تأیید قرآن است و لحن ستایشآمیزی درباره او به کار رفته و ظاهر بعضی از روایات این است که ایشان از پیامبران است.
آیا مقصود ایشان این است که چون قرآن نور است، برای فهمیدن این پرسشها به غیر نیاز نیست و باید از خود قرآن پاسخ همه آنها را به دست آورد؟ نکته دیگر اینکه از قرآن و روایات زیادی استفاده میشود که قرآن غیر از ظاهری که عموم مردم استفاده میکنند، چیزی به نام تأویل دارد و کسانی دنبال این تأویل هستند: «أما الذین فی قلوبهم زیغ فیتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة وابتغاء تأویله وما یعلم تأویله إلا الله والراسخون فی العلم...
معروف است که بعضی از کسانی که در زمان خود پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهبودند، معنای کلمه «ابا» را نمیدانستند، 10 با آنکه عرب هم بودند، اما آیا این بدان معنا نیست که تفسیر قرآن به غیر نیاز دارد؟ علامه طباطبائی این امر را انکار میکند؛ زیرا از قواعد اولیه استفاده از هر زبانی این است که باید به لغت و قواعد ادبی آن زبان تسلط داشت تا بتوان کلمات را درست فهمید."