چکیده:
بنیاد دوئالیسم فلسفه غرب، که در مدرنیته به تجلی نهایی خویش رسید مبتنی بر تضاد عقل/ غریزه، آسمان/ زمین، روح/ تن، و لذت/ اخلاق بود. فوکو نقد این دوئالیسم را که با نیچه، هایدگر، مارکس، و فروید آغاز شده بود به سرمنزل نهایی خویش، به نفع غریزه/ زمین، رساند. این مقاله به بررسی اندیشه های میشل فوکو، گسست وی از گفتمان فلسفی/ سیاسی مدرنیته، و تداوم های وی بر آن ها می پردازد. مدرنیته با اومانیسم، ادعای نفی هرگونه سلطه (چه متافیزیکی و چه سیاسی)، زایش یافته است و با فلسفه اصحاب روشن گری فرانسه، فلسفه تجربی اندیشی انگلیسی، و فلسفه ایدئالیسم آلمان، ادعای حاکمیت عقل، خود را به طور کامل نمایان ساخت. مدرنیته با نقد و نفی سلطه اصول کلی متافیزیکی/ دینی و سیاسی/ نظامی بر زیست غریزی فرد، مدعی دوره جدیدی در تاریخ آزادی بشر با حاکمیت عقل/ سوژه بود، اما مدرنیته خود اصول کلی دیگری مانند ناسیونالیسم، حق حاکمیت، کمونیسم، ماتریالیسم تاریخی، اصول اخلاقی، انسان گرایی، ابرمرد، علم، و دانش انسانی را بر ذهنیت شخصی و زیست غریزی افراد حاکم کرد. فوکو در دفاع از رهایی ذهنیت شخصی و زیست غریزی افراد، در تداوم مدرنیته و آرمان های آن باقی می ماند، اما با نقد اصول کلی مدرنیته مانند حاکمیت سوژه/ عقل، اخلاق کلی، و علم گسسته از مدرنیته تعریف می شود. فوکو گذار به مدرنیته را نه گذار از ظلمت و سلطه به آزادی و رهایی بلکه گذار از یک دوره سلطه مرئی، به سلطه نامرئی تر می داند و هرگونه حقیقت و اصول کلی (عقل، علم، ماتریالیسم تاریخی، انسان گرایی، و ...) را صورت بندی خاصی از روابط سلطه و تکنولوژی قدرت می دانست.
خلاصه ماشینی:
سؤال این است که فوکو چه پیوندی با کانت و فلسفة مدرنیته بعد از کانت تا مکتب فرانکفورت دارد؟ آیا فوکو نافی تمام عیار مدرنیته و فیلسوفان آن است یا در غربشناسی بنیادی، سال دوم ، شمارة دوم ، پاییز و زمستان ١٣٩٠ ادامة اندیشه های آنان ؟ اگر فوکو در ادامة اندیشه های آنان است ، چگونه ؟ و چه پیشرفتی نسبت به آنان (از کانت تا آدورنو) دارد؟ آیا فوکو کل مدرنیته را زیر سؤال می برد یا خائنان به آن را، همان طور که لوتر نه مسیحیت بلکه خائنان به مسیحیت را نفی کرد؟ آیا فوکو در نفی عقلانیت غربی ، به شرق (معنویت ) بازمی گردد یا به شرقی زدایی از غرب ، برای رهایی بیش تر فرد، می پردازد؟ فرضیه این است که کوشش تمام فیلسوفان مدرنیته از کانت تا فوکو رهایی فرد از دام کلیت و حقیقت بوده است حال آن کلیت چه متافیزیک و دین باشد، چه سرمایه داری و تاریخ ، و چه بوروکراسی و عقلانیت ، صنعت و فرهنگ ، سیستم و یا علوم انسانی و تکنولوژی قدرت .