چکیده:
این مقاله نشان می دهد که اصول و روش استدلال مورد توجه اقتصاددانان به عنوان متدلوژی ساخت تئوری با هدف چگونگی و فرایند «توضیح علمی مسائل اقتصادی» با یکدیگر متفاوت می باشد. ظهور این تفاوت ها در متدلوژی اقتصاددانان و یا نحله های فکری مختلف ریشه در مبانی پذیرفته شده پیدا می کند. تبیین وجود تفاوت در مبانی متدلوژیک بین اقتصاددانان نئوکلاسیک، کینز، مارکس، نهادگرایان قدیم و جدید و تاثیر این تفاوت ها در روش های استدلال هر یک و بالمآل شکل گیری نوعی پلورالیزم متدلوژیکی از مباحث محوری این مقاله به حساب می آید. این مقاله هم چنین نشان می¬دهد چنانچه مبانی روش شناختی یک اقتصاددان با دیگری و یا بین متدلوژی¬های رقیب متفاوت باشد، برداشت و رهیافت¬های مترتب بر آن نیز با یکدیگر متفاوت خواهد بود.
This paper shows that the fundamentals and analysis methods used by economics to describe the economic facts are different from each other. The Appearance of these methodological differences originates from the different already-accepted fundamental axioms. This research tries hard to show that there are high distinctions in the methodological principles of economists belonging to the different schools of economic thought، including: neoclassics، Keynesians، Marxists، oldinstitutionalists، and new-institutionalists. In addition، this paper sheds light on the fact that if the methodological axioms of an economist or school of thought are different from the other ones، the approaches that originate from these different views would be different.
خلاصه ماشینی:
ترجیحات واقعی و ترجیحات حقیقی از دیگر محدودیتهایی که بر روششناسی مبتنی بر فردگرایی نئوکلاسیکی تحمیل میشود آن است که قیود طبیعی تاریخی که در بلندمدت قابل ملاحظهاند قدرت انتخاب حقیقی را از افراد میگیرند و از آنجا که افراد تصمیمگیرنده به واسطه اینگونه قیود نهادی،نهاد زده8میباشند و شرائط نهادی کاملا بر رفتار آنها تاثیرگذار میباشند، لذا میتوان گفت فی الحقیقه آنها از درجات آزادی بسیار اندکی برخوردار میباشند (hodgson,2000,p.
گرچه در طول قرن بیستم،روش مسلط تحلیلهای اقتصاد نئوکلاسیک این تلقی را به دست میداد که فقط یک برداشت اقتصادی صحیح میتواند وجود داشته باشد و انکار هرگونه پلورالیزم متدلوژیکی را سر میداد،لیکن از آنجا که یک علم میبایست جنبههایی از یک واقعیت عینی را مورد مطالعه قرار دهد خود باعث شد تا مرز بین دو علم جامعهشناسی و اقتصاد که در خلال 60 سال اخیر به طور قاطعی ترسیم شده بود درهم شکسته شود و پایههای این دیوار متزلزل گردد.
(به تصویر صفحه مراجعه شود) این تفاوت در مبانی متدلوژیکی بین نهادگرایان جدید و نئوکلاسیکها،به اقتصاددانان نهادگرای جدید هزینه مبادله این امکان را داده است تا دیدگاهها و پرتوهای جدیدی را مطرح ساخته و تصویر و برداشتهای متفاوتی نسبت به پروسههای بازار در مقایسه با نئوکلاسیکها ارائه دهند و شاید ملاحظه و تلاش آنها برای مهم جلوه دادن تایر نهادها بر عملکرد اقتصاد در چارچوب برداشت فوق است که موجب شده است تا به طور گستردهتری تحلیلها و مطالعات آنها متقاعدکنندهتر و قابل پذیرشتر باشد.