چکیده:
در این مقاله در نخست به نظر نیچه در مورد مرگ خدا و ابعاد مختلف آن اشاره میکنیم، سپس به بررسی دیدگاه کلی در مورد خدا در دین مسیحیت میپردازیم و خواهیم دید که نیچه معتقد است که انسان معاصر به دلایلی از جمله مرگ خدا نیستانگار شده است؛ مراد نیچه از «مرگ خدا»، در واقع افول و نهایتا مرگ دیدگاه مسیحی و اخلاق مسیحی نسبت به زندگی و جهان است؛ او معتقد است که این جنایت عظیم (یعنی کشتن خدا) به دست آدمیان صورت گرفته، ولی خبرش هنوز به آنان نرسیده است.
در این پژوهش به بررسی این پدیده و عکسالعمل انسان های مختلف در مقابل آن، و نیز نیستانگاری این انسان ها می پردازیم. همچنین سعی شده است دیدگاه های نیچه در باب اخلاق، مبنای نقد او بر اخلاق، همین طور جنبه هایی از اخلاق که از نظر او باید ویران گردد و جنبه¬هایی که باید ساخته شود نیز بررسی و تحلیل گردد. افزون بر این، انواع انسان ها و هریک از مصداق های آن ها را که در چنین گفت زرتشت نام برده شده است، (از جمله شاهان، زالو، جادوگر و ...) مورد پژوهش قرار می دهیم.
خلاصه ماشینی:
به نظر نيچه، اين انسانها هستند که ارزشها را بيارزش کردهاند و به همين جهت نيستانگار ناميده شدهاند، بنا بر نظر بسياري از صاحبنظران، عالم کنوني، عالم نيچهاي است؛ به اين معنا که همهي ارزشهاي گذشته در جهان امروز بيارزش شده است، و از اینرو، بررسي و مطالعهي نظر نيچه دربارهی انسان و توجه به تقسيمبندي او در مورد انسانها و نيز اخلاق انسانهاي مختلف و ارزشهاي جديدي که بايد تأسيس شود، ميتواند به خودآگاهي ما و در کمان نسبت به وضعيت تاريخي که در آن به سر ميبريم، ياري رساند.
از نظر نيچه، با توجه به اينكه فرهنگ و اخلاق كنوني منحط شده است، انسان ميبايد ارزشهاي فعلي را بشكند و به آنها «نه» بگويد؛ اما اين «نه» گفتن يك ويرانگريِ محض نيست، بلكه در دل آن ساختن نهفته است؛ لازم است این ويرانگري انجام شود تا بتوان پس از آن ارزشهایي نو آفريد و به آنها «آري» گفت.
نيچه با به زير سؤال بردن آنچه فلاسفهی اخلاق پيشين به عنوان خوب يا بد، مسلّم فرض کرده بودند و پرسيدن پرسشهاي جديد دربارهی احکام اخلاقی که به عنوان واقعياتی امکانناپذير و غيرقابل ترديد پذيرفته شده بودند، کل جريان اخلاق را متحول کرده است، 2 اما از آنجا كه خير و شر در ميان اقوام و فرهنگهاي گوناگون معاني متفاوت دارد و ممكن است آنچه در جايي خير است در جاي ديگر شر باشد و بالعكس، بنابراين، ارزشگزاريهاي اخلاقي خير و شر توسط خود انسان بنا نهاده ميشوند و اين ارزشها چيزي «از بالا» نيستند، و براین اساس، انسان ميتواند همين ارزشها را تغيير دهد و بازآفريني كند؛ نيچه در اينجا به انتقاد گسترده و شديد از اخلاق و ارزشهاي موجود دست ميزند.