Abstract:
این مقاله در تلاش است به این مسائل پاسخ گوید که: ملاصدرا و ویلیامسون چه راهکاری را برای پاسخ به مسئله اخبار از معدوم ارائه می دهند و نقاط اشتراک و افتراق این راهکارها چیست و به علاوه هریک از این راهکارها با چه چالش هایی روبروست. ویلیامسون برای حل این مسئله، ضمن تاکید بر مساوقت شیء و موجود، به وجود ضروری اشیا قائل می شود. به این نحو که «جهت امکان» را مربوط به صفات اشیا، از جمله وجود انضمامی آن ها می داند، اما برای وجود منطقی اشیا، «جهت ضرورت» را درنظر می گیرد و اخبار از معدوم را در چهارچوب این نظریه تبیین می کند. ملاصدرا نیز مسئله اخبار از معدوم را با ارائه نظریه «وجود ذهنی» پاسخ می دهد. در این نظریه، که خود مبتنی بر نظریه وحدت تشکیکی وجود است، وجود ذهنی مرتبه ای از حقیقت واحده وجود درنظر گرفته و بر انحفاظ ماهیت در ذهن و خارج تاکید می شود. پس، برای اخبار از معدوم باید معدوم خارجی به وجود ذهنی، که ماهیت مربوط به آن تجلی یا ظل همین وجود ذهنی است، موجود باشد، اما هریک از این راهکارها با چالش هایی روبروست. از جمله این که در ساختار فلسفی ملاصدرا، بحث از چگونگی تصور معدومات مسکوت گذاشته شده است و انحفاظ ماهیت، در ذهن و خارج، بر مبنای وجودشناسی ملاصدرا غیر قابل توجیه است. از سوی دیگر، در دیدگاه ویلیامسون، وجود ضروری اشیا نمی تواند مبین واقعیت خارجی آن ها باشد؛ اما علامه طباطبایی، به جای آن که همانند ملاصدرا، پاسخ به مسئله اخبار از معدوم را در دستگاه وجود و ماهیت مطرح سازد، آن را در دستگاه وجود و عدم سامان می دهد. به این نحو که واقعیت خارجی را همان وجود می داند که یا مطلق یا مقید به اعدام است و عدم، از باب توسع، از واقعیت خارجی انتزاع و موضوع گزاره ها قرار می گیرد. بنابراین، موضوع قراردادن اعدام در گزاره ها را یک فعالیت عقلی و در ارتباط با واقعیت، که می تواند چالش های پیش روی دیدگاه های ملاصدرا و ویلیامسون را برطرف سازد، مطرح می کند.
This paper tries to answer to these questions: what is Mulla Sadra and Williamson’s solution to state the problem of non-existent objects and what are their similarities and differences and، moreover، challenges of these views. Following affirmation to “being” and “thing” concomitance، Williamson brings forward “necessary existence” theory in which “possibility” is referred to properties، including concrete existence، of things. But “necessary” is referred to logical existence for the solution to state the non-existent problem. On the other hand، Mulla Sadra’s solution، following graded unity of existence theory، is based on “mental existence”. In this case، mental existence is one of the ontological stages of “equivocal unique truth” of existence and “quiddity” is preserved in mind and exterior of mind. Therefore، since we express some statements about external non-existents، they must be existent in mind and their quiddities are manifestations of their mental existence. But، each of these solutions has some philosophical challenges: Mulla Sadra has not said how non-existents can be conceived; moreover preserving of quiddity in philosophical structure of Mulla Sadra is unjustified. On the other hand، “necessary existence” theory can’t be an explanation of reality. Allameh Tabatabaii، notwithstanding Mulla Sadra’s point of view، says that reality is absolute or limited existence (not existence and quiddity) and quiddities are mental (not external) manifestations of limited existents. Then non-existence can be abstracted by human mind from limited existents. On this basis، we do a mental act related with reality، when we state a proposition with a non-existent subject. This paper shows that Allameh’s theory can obviate the challenges of Mulla Sadra and Williamson’s theory.
Machine summary:
"اﺳﺘﺪﻻل ﻣﻌﺘﺰﻟﻪ ﺑﻪ اﻳﻦ ﻧﺤﻮ ﺑﻴﺎن ﻣﻲﺷﻮد ﻛﻪ ﭼﻮن در ﮔﺰارهﻫﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﻣﻮﺿﻮﻋﺸـﺎن اﻣـﺮ ﻣﻌﺪوم اﺳﺖ از اﻣﺮی ﻣﻌﺪوم ﺧﺒﺮ ﻣﻲدﻫﻴﻢ، ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺮای اﻳﻦﮔﻮﻧﻪ اﻣﻮر ﺗﺤﻘـﻖ و ﺛﺒـﻮﺗﻲ ﻏﻴـﺮ از وﺟﻮد آنﻫﺎ ﻟﺤﺎظ ﺷﻮد؛ ﻳﻌﻨﻲ ﭼﻮن اﻳﻦ اﺷﻴﺎ ﺛﺎﺑﺖاﻧﺪ ﻣﻲﺗﻮان از آنﻫـﺎ ﺧﺒـﺮ داد و اﻳـﻦ اﻣـﺮ ﻣﻲﺗﻮاﻧﺪ در ﺻﻮرت ﻋﺪم وﺟﻮد ﺷﻲء ﻧﻴﺰ ﻣﺤﻘﻖ ﺷﻮد، اﻣﺎ اﻳﻦ اﺳﺘﺪﻻل ﻧﺰد ﻓﻼﺳﻔﻪای ﭼـﻮن اﺑﻦﺳﻴﻨﺎ و ﻣﻼﺻﺪرا ﺑﻪﻫﻴﭻوﺟﻪ ﭘﺬﻳﺮﻓﺘﻪ ﻧﻴﺴﺖ، ﺗﺎ ﺟﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﻣﻼﺻﺪرا ﻧﻈﺮ ﻣﺘﻜﻠﻤـﺎن در ﺑـﺎب اﻋﻢﺑﻮدن ﺷﻲء از ﻣﻮﺟﻮد را »ﻓﻲ ﻏﺎﻳﺔ اﻟﺴﺨﺎﻓﺔ و اﻟﻮﻫﻦ« ﻣﻌﺮﻓﻲ و ﺗﺼﺮﻳﺢ ﻣﻲﻛﻨﺪ »اﻟﻤﺎﻫﻴﺔ ﻣـﺎ ﻟﻢ ﺗﻮﺟﺪ، ﻻ ﺗﻜﻮن ﺷﻴﺌﺎ ﻣﻦ اﻻﺷﻴﺎ« (ﻣﻼﺻﺪرا، 1891: 1/ 57).
ﺑﺎ اﻳﻦﻛﻪ ﻧﻈﺮﻳﺔ وﺟﻮد ذﻫﻨﻲ ﻣﻼﺻﺪرا ﻣﻲﺗﻮاﻧﺪ در ﻣﻘﺎم ﺗﺼﺪﻳﻖ ﻗﻀﺎﻳﺎی ﻋـﺪﻣﻲ ﻣـﺆﺛﺮ واﻗـﻊ ﺷـﻮد و ﺻﺪق اﻳﻦ ﻗﻀﺎﻳﺎ را ﻣﻮﺟﻪ ﻛﻨﺪ، در ﻣﻘﺎم ﺗﺼﻮر ﻣﻮﺿﻮع اﻳﻦ ﻗﻀﺎﻳﺎ ﺑﺎ ﭼﺎﻟﺶﻫﺎﻳﻲ ﺟﺪی ﻣﻮاﺟﻪ ﻣﻲﺷﻮﻧﺪ؛ ﭼﺮاﻛﻪ در ﻧﻈﺮ ﻣﻼﺻﺪرا، وﺟﻮد ذﻫﻨﻲ ﻇﻞ ﻣﻮﺟﻮد ﺧﺎرﺟﻲ اﺳﺖ (ﺟـﻮادی آﻣﻠـﻲ، 5731 ب: 24)؛ اﻣﺎ در ﻗﻀﺎﻳﺎی ﻋﺪﻣﻲ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﻲﺗﻮان ﭘﺬﻳﺮﻓﺖ ﻣﻮﺿﻮﻋﻲ ﻛﻪ ﺧﻮد ﻫﻴﭻﮔﻮﻧـﻪ وﺟﻮد ﺧﺎرﺟﻲ ﻧﺪارد، ﺑﺘﻮاﻧﺪ ﻇﻠﻲ ﺑﺮای وﺟﻮد ذﻫﻨـﻲ ﻣـﻮرد ﻧﻈـﺮ ﺑﺎﺷـﺪ؟ ﺑـﻪ دﻳﮕـﺮ ﺳـﺨﻦ، ﻣﻼﺻﺪرا در ﻣﺮﺣﻠﺔ ﺗﺼﻮر ﻣﻮﺿﻮﻋﺎت ﻋﺪﻣﻲ ﻛﻼم ﻣﻮﺟﻬﻲ اراﺋﻪ ﻧﻤﻲدﻫﺪ و ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻴﺎن ﻣﻲﻛﻨـﺪ ﻛﻪ ﭼﻨﻴﻦ ﺗﺼﻮراﺗﻲ وﺟﻮد ذﻫﻨﻲ را اﺛﺒﺎت ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ، زﻳﺮا در ﻧﻈﺮ ﻣﻼﺻﺪرا اﺳﺘﺪﻻل ﺑـﺮ وﺟـﻮد ذﻫﻨﻲ از ﻃﺮﻳﻖ »ﺗﺼﻮر« اﺳﺖ و در ﻣﻮاردی ﻧﻴﺰ ﻛﻪ از ﺗﺼﺪﻳﻖ ﻛﻤﻚ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻣـﻲﺷـﻮد، ﺑـﺮای ﺗﻨﺒﻬﻲ اﺳﺖ ﻛﻪ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺗﺼﻮر ﻣﻮﺿﻮع و ﻣﺤﻤﻮل آن ﭘﺪﻳﺪ ﻣﻲآﻳﺪ (ﻫﻤﺎن: 343): »ﭘﺲ ﻋﻠـﻢ ﺑﻪ ﻣﻌﺪوم ﻧﺨﻮاﻫﺪ ﺑﻮد، ﻣﮕﺮ ﺑﻪ اﻳﻦﻛﻪ در ذﻫﻦ ﻣﺎ ﻣﻔﻬﻮﻣﻲ ]از آن[ ﺣﺎﺻﻞ ﺑﺎﺷﺪ ﻛﻪ در ﺧـﺎرج ﻣﺤﻘﻖ ﻧﻴﺴﺖ«31 (ﻣﻼﺻﺪرا، 1891: 1/ 862)."