Abstract:
آنچه «خسرو و شیرین» نظامی را به عنوان یکی از شاهکارهای زنده و پویای زبان و ادب فارسی در یک رابطه بینامتنیت با متونی قرار میدهد که ریشه در اندیشههای کهن بشری دارد و از آبشخور ناخودآگاه جمعی و مفاهیم نمادین آن بهرهمندند، بخشهایی است که در هالهای از نمادها پیچیده شده است و کشف استعارات غریب و پیچوخمهای آن جز با فرا رفتن از بافت غنایی متن ممکن نیست. یکی از این بخشهای برجسته، داستان به گنجخانه رفتن خسروپرویز و خوابی است که پیش از آن میبیند. در یک رویکرد نمادین به این بخش از منظومه خسرو و شیرین، مجموعهای گسترده از مفاهیم نمادین و رازناک به دست میآید که تمامی آنها نمودگر کهنالگوی باززایی یا به تعبیر یونگی آن، فرایند فردیت است؛ کهنالگویی که درونمایة اصلی منظومه را تشکیل میدهد. گنجخانه، گنجهای پنهان، کلید طلایی، صندوق مرمرین درون طاق، طلسم طلایی و شمایل حضرت محمد(ص) از برجستهترین نمادهای موجود در این بخش از منظومة خسرو و شیرین است که درونمایه سمبلیک داستان را شکل میدهد و مفاهیم نمادین آنها ارتباطی عمیق با کهنالگوی نوزایی و نتیجة حاصل از آن، یعنی دستیابی به کمال دارد.
Machine summary:
خسروپرویز برای دومین بار و به گونه ای نمادین تر به اسلام که همان راه رستگاری و سعادت ابدی است ، خوانده می شود؛ اما این بار نیز از آن سر بازمی زند و در برابر درخواست آنیمای فرزانه و خردمندش ، شیرین که می کوشد او را با خویشتن او که دوبار توسط پیامبر(ص ) به سوی آن خوانده شده است ، پیوند دهد، همان پاسخی را می گوید که در خواب به پیامبر(ص ) گفت : «به شیرین گفت خسـرو راست گویی بدین حجت اثر پیــــــداست گویی ولی زآن جا که یزدان آفریــــده ست نیاکان مــــــرا ملت پدیـــد است ره و رسم نیاکان چـــــون گــذارم ز شاهان گذشتـــه شـــــرم دارم دلم خواهـــد ولی بختم نســــازد نوآیـیـن آن که بـخت او را نـــوازد» (نظامی گنجوی ، ١٣٨٠، ٤٥٤) نتیجه آنچه یک اثر را از مرزهای زبان و فرهنگ پدیدآورندة آن فراتر می برد و آن را جهانی می سازد، ارتباط عمیقی است که آن اثر با ناخودآگاه تمامی افراد بشر با هر زبان و فرهنگ و ملیتی برقرار میکند؛ ناخودآگاهی که نه محصول امروز و دیروز و نه زاییدة ایسمها و مکتبهای گوناگون است ؛ بلکه پدیده ای غریب و در عین حال آشنا است که عمری به درازی عمر بشر دارد و مواد و درون مایه های آن که یونگ آن را کهن الگو می نامد، موتیف وار در میان تمامی نسلها و ملیتها و فرهنگها و زبانها تکرار می شود و گذر زمان و تغییر و تحولها تنها جامه و روساخت آن را همرنگ خویش می کند؛ بدون آنکه درون مایه و ژرف ساخت آن کوچکترین تغییری یابد.