Abstract:
در سنت ساختارگرایی سوسوری، فرض بر این است که دستگاه زبان پس از تعریف سلبی نشانههای کلامی و چینش بعضی از آنها در پی یکدیگر، مدلولهای معینی را در کالبد یک متن مستقل گرد میآورد و از وحدت مضمونی متن در برابر شرایط ناپایدار بافتی محافظت میکند. بسیاری از منتقدان عرصهی ادبیات نیز تحت تأثیر زبانشناسی سوسوری و به پیروی از بوطیقای ساختارگرا چنین میپندارند که نقد ادبی برابر است با سخنکاوی اثر در راه تأویل آن به مقصود آفرینندهاش. در این مقال اما به جای کوششی بیفرجام برای وصول به فلان مدلول در بهمان اثر سترگ ادبی، به چندوچون در این باره خواهیم پرداخت که اساسا متنیت اثر از کجا(ها)ی زبان مایه میگیرد و چرا نمیتوان فرایند خوانش متن را به روالهای مکانیکی سخنکاوی فروکاست و هدف از نقد ادبی را نیل به مضمونی بیبدیل انگاشت. در تبیین دلالتمندی پردامنهی متن و کرانگشودگی خوانش، چند نمونهی ظاهرا ناهمگون را فراتر از نقدهای سخنکاوانه، بر پایگاهی متشکل از دیدگاههای خوانشبنیاد بارت، پاشایی و متز تحلیل خواهیم کرد تا سرانجام به الگوی تازهای از نقد ادبی دست یابیم. بنا بر این الگو اگرچه تنها سخنسنجی اثر برای تأویل آن کافی است، اما این سنجه را تنها یکی از شرایط لازم برای تحلیل متن باید دانست. در راه چنین تحلیلی همچنین باید عوامل متنیت هر اثر را نیز با توجه به شبکهای از روابط بینامتنیاش تحلیل کرد؛ تحلیلی که از شناسایی انواع تقابلهای پنهان در پوستهای از روابط مجازی و استعاری آغاز میشود.
Machine summary:
"/ 6 با گنجاندن چند نمونه از انبوه نقدهای سخن کاوانه ای که بیشتر به نیـت تأویـل بـر شعرهای شاملو وارد شده اند، در چارچوبی که پیش تر به نقل از کالر (١٣٨٨) برای نقـد ادبی در میان نهاده ایم ، روند تحلیل پاره گفتمان ذکرشده را منطبق بـا ایـن دسـتورالعمل خواهیم یافت : خواننده در نخستین وهلة تأویل به گمان اینکه قطعة پیش رو بسان یک اثر ادبی مستقل می تواند فی نفسه متضمن دریافتی عمیق از کیستی انسـان و جایگـاه او در میان دیگر پدیده های جهان باشد، بنای خـوانش را بـر تشـخیص صـناعات بلاغـی می گذارد و در وهلة بعد به پشتوانة توانش ادبی خود، محل تخطی های سخن ورزانـه از مقرارت زبان را به دقت شناسایی می کند تا پس از گردآوری این شناسه هـای بلاغـی در ساختاری یک پارچه ، سرانجام برای همیشه در لنگرگـاه آن یگانـه مضـمون موعـود بـار بیندازد.
پاسخ مسائلی از این دست را به ویژه درضمن رویکرد سـخن کاوانـة کـالر مـی تـوان یافت ؛ آنجا که ذیل دومین شرط توانش ادبی ، توانایی سخن سـنجی اثـر را بـه شـناخت شگردهایی مشروط می کند «که باید از طریق گشتارهای معنایی ، انسجام متن را هـم در سطح مستعارله و هم در سطح مستعارمنه برقرار سازند» (کالر، ١٣٨٨: ١٦٤)؛ نیز آنجـا کـه می گوید: «شعر باید در حکم پاره گفتاری درنظر گرفته شود که تنها با توجه به نظامی از قراردادهایی معنا خواهد یافت که خواننده آن را آموخته و درونی خود کرده است ."