Abstract:
در این مقاله عقلانیت خداباوری را در سه اثر مهم پلانتینگا دنبال کرده ایم؛ سه اثری که نویسنده در آنها توانسته است ضمن پاسخ دادن به ایراد های منتقدان، دیدگاه خود را بیان کند. ما در این نوشتار سیر بحث پلانتینگا در این کتاب ها را دنبال کرده و پس از تبیین دیدگاه وی، به نقد و بررسی آن پرداخته ایم. بر این اساس ابتدا به نقد و بررسی برهان تمثیلی وی پرداخته می شود و در ادامه بیان خواهد شد که در نقد های وی به قرینه گرایی و مبناگرایی نوعی تهافت دیده می شود. در پایان نیز گفته خواهد شد که این دیدگاه وی که باور به خدا نیازی به قرینه ندارد، به نوعی ایمان گرایی نزدیک است.
In this article the rationality of faith in Plantinga's three major works is studied – the three works in which the author، while responding to the critiques، presents his viewpoints. In this contribution، Plantinga's line of argumentation in these books is sought and then، having explained his views، they are being analyzed. Hence، first his analogical argument is criticized and then it will be discussed that there is incoherence in his critiques of the evidentialism and foundationalism. It will be mentioned also، in the end، that his idea that the belief in God needs no evidence is a kind of fideism.
Machine summary:
به نظر ميرسد که نويسنده به جاي بحث هـاي طـولاني بـراي اثبـات ايـن مـدعا کـه مـا ميتوانيم به نحو تمثيلي احساسات و حالت هاي ذهني ديگران را درک کنـيم ، بايـد بـه ايـن پرسش ميپرداخت که با فرض قبول اين مدعا، برهان تمثيلي يا وضـعيت تمثيلـي چگونـه قرينه اي براي باور به خدا محسوب ميشود؟ به نظر ميرسد که اين برهان از يک جنبه شبيه برهان نظم و از جنبۀ ديگر شبيه برهان تجربۀ ديني است .
در کتاب «ايمان و عقلانيت »١ اين رويکرد خود را چنين بيان ميکند: باور به خدا بـدون داشتن هيچ نوع برهان يا قرينه اي ميتواند کاملا درست ، عقلاني و معقـول باشـد؛ بـاور بـه خدا از اين جنبه شبيه باور به گذشته ، باور به وجود ديگر اشخاص و باور به اشـياي مـادي است (١٧ .
بر اين اساس ميتوان نتيجه گرفت که از نظر آکوييناس و ديگر مبناگرايان «قضـيۀ خـدا وجود دارد» يک قضيۀ پايه نيست و بنابراين شخص خداباور بايد بر اساس ديگر باورهـاي خود به آن باور بياورد که اين تعبير ديگري از قرينه گرايي است .
آيا باور به خدا ميتواند پايه باشد؟ بدون ترديد پاسخ مبناگرايان به اين پرسش منفي است ، زيرا هيچ يک از شـرايط پايـه بـودن (بداهت ، آشکار براي حواس ، خطاناپذير بودن ) را ندارد، اما پلانتينگا در آثار مختلف خـود اصرار دارد که اين قضيه نيز شايد پايه باشد.
به نظر ميرسد که منظور پلانتينگا از پايه بـودن باور به خدا اين است که بدون داشتن قرينه ، ميتوان به خدا بـاور داشـت ، همـان طـور کـه انسان براي باورهاي پايۀ خود قرينه اي ندارد.