Abstract:
پیدایش و بقاء جامعه و مسائل پیرامونی آن، یکی از مباحث مهم جهان غرب در قرون وسطی تا عصر روشنگری است. تحول در پاسخ به این مسئله، یکی از مهمترین بنیادهای مدرنیته و علوم انسانی و اجتماعی است. پایه این تحول، مربوط به کنار گذاشته شدن نظریه «خلق جامعه توسط خداوند» و «طبیعت اجتماعی بشر»، میباشد و اینکه انسان بهعنوان «موجودی طبیعتا غیراجتماعی» و جامعه بهعنوان «مصنوع بشر» در نظر گرفته شد. این تحقیق، به پاسخ این مسائل از دیدگاه علامه طباطبائی در تفسیر المیزان میپردازد. انسان از منظر علامه طباطبائی، بالطبع موجودی اجتماعی نیست، اما به دلیل گستره نیازها و...، به ناچار و بالاضطرار رو به زندگی اجتماعی آورده است. زندگی اجتماعی و جامعه برای بقا و استمرار خود، نیازمند وجود قانون هستند که موافق فطرت و نظام خلقت باشد. این قانون، فقط از جانب خداوند متعال و در قالب هدایت تشریعی الهی قابل دستیابی است. عقل و فطرت بشر برای تنظیم و تهیه چنین قانونی، ناکافی و نارسا هستند.
The genesis and survival of society and the relevant issues are among the main debates in the Western world during the Middle Ages up to Enlightenment Era. The change in the way of answering this question is one of the most important foundations of modernity، humanities and social sciences. The basis of this change is ascribed to abandoning the theory of ‘’ the creation of society by God’’ and’’ the social nature of man’’، and due to considering man as ‘’ a naturally unsocial creature’’ and society as ‘’ as something created by man’’. This research seeks to answer these questions in the light of Allameh Tabatabaei’s views reflected in Al Mizan Commentary. Allameh Tabatabaei thinks that man is not a social creature by nature، but because in order to fulfill his needs and so on، he inevitably and forcibly resorts to social life. Social life and society are in need of a kind of law which is consistent with nature and the system of creation to ensure their survival. There is no such a law except that which is enforced by God Almighty in the form of divine legislative guidance. Man’s intellect and innate disposition lack efficiency and capacity in this regard.
Machine summary:
"این مسئله را به چند سؤال خردتر میتوان قابل تقسیم نمود: آیا انسان موجودی بالطبع اجتماعی است؟ چه کسی جامعه را به وجود آورده است؟ وضعیت طبیعی و فطری انسان چیست؟ آیا بشر در وضعیتی ماقبل اجتماعی نیز زیست کرده است؟ اگر پاسخ این سؤال مثبت است، سؤالات بعدی مربوط به چرایی و چگونگی تأسیس جامعه است؛ اینکه چرا بشر از زندگی فردی دست شسته و قدم به اجتماع گذاشت؟ آیا مشکلاتی در شیوة حیات فردی پدید آمده بود که بشر به زندگی اجتماعی روی آورد؟ بشر چگونه جامعهای صالح و آباد تشکیل خواهد داد؟ جامعه برای بقا و سعادت خود نیازمند چیست؟ بر مبنای پاسخ این پرسشها، میتوان اندیشة غربی را به دو دوره پیش از رنسانس و پس از آن تقسیم کرد که دوره دوم، تحول بنیادین در حوزة علوم انسانی و اجتماعی را در پی داشت.
از نظر علامه، درست است که بگوییم: اولین ندایی که از بشر برخاست و برای اولینبار بشر را دعوت نمود که به امر اجتماع اعتنا و اهتمام بورزد، و آن را از کنج اهمال و زاویه تبعیت حکومتها خارج نموده و موضوعی مستقل و قابل بحث حساب کند، ندایی بود که شارع اسلام و خاتم انبیا ( سر داد و مردم را دعوت کرد به اینکه آیاتی را که از ناحیه پروردگارش به منظور سعادت زندگی اجتماعی و پاکی آنان نازل شده پیروی کنند، مانند آیات زیر که میفرماید: «وأن هذا صراطی مستقیما فاتبعوه ولا تتبعوا السبل فتفرق بکم» (أنعام: 153)؛ «واعتصموا بحبل الله جمیعا ولا تفرقوا» (آلعمران: 103)؛ تا آنجا که به مسئله حفظ مجتمع از تفرق و انشعاب اشاره نموده و میفرماید: «ولتکن منکم أمة یدعون إلی الخیر ویأمرون بالمعروف وینهون عن المنکر وأولئک هم المفلحون، ولا تکونوا کالذین تفرقوا واختلفوا من بعد ما جاءهم البینات» (آلعمران: 104)؛ «إن الذین فرقوا دینهم وکانوا شیعا لست منهم فی شیء» (أنعام: 159)؛ و آیاتی دیگر که بهطور مطلق، مردم را به اصل اجتماع و اتحاد دعوت میکند."