Abstract:
بسیاری هوگو گروسیوس را پدر حقوق بین الملل خوانده اند. می توان گفت رسالة حقوق جنگ و صلح او مبین نظریة عمومی حقوق بینالملل است. در این پژوهش سعی شده است دیدگاههای گروسیوس دربارة رابطة حقوق طبیعی و حقوق موضوعه، جنگ و اخلاق، و نیز ارادة انسان و عدالت طبیعی نقد شود. گروسیوس در هر دو حوزة «حقوق بر جنگ» و «حقوق در جنگ» آرایی ارائه میکند که شاید در نگاه نخست برای دوران کنونی کاربردی نباشد، لیکن، واقع امر آن است که آرای او در تحول فلسفة حقوق نقش بسزایی داشته است؛ مضافا اینکه، با توجه روزافزون حقوق بینالملل به حقوق بشر، بهویژه طی نیم قرن گذشته، حقوق طبیعی و اخلاق بهتدریج جایگاهی جدید (هرچند نه دقیقا مانند گذشته) در نظام حقوق بین الملل یافته است. اگر آرای گرسیوس را در مجموعة اوضاع و احوال زمان او بررسی کنیم، بسیاری از انتقادات وارد بر آنچه را او با استناد به مفهوم «تجویز» در زمینة حقوق تخاصم مشروع شمرده است رد میکنیم. با چنین رویکردی، حتی میتوان نخستین رد پاهای صلاحیت جهانی را هم در آرای او یافت.
Hugo Grotius has been called by many، the father of international law. His treatise on "the Law of War and Peace; De Jure Belli ac Pacis" is said to contain a general theory of international law. This paper aims at reviewing Grotius' ideas on the relationship between natural law and positive law، war and ethics، as well as human will and natural justice. His perspectives in both "jus ad bellum" and "jus in bello" may at first sight seem obsolete، with no practical uses at the present time. However، the fact is that they have had a major role in the evolution of the philosophy of law. Furthermore، with the increasing relevance of human rights in international law، particularly over the past half century، natural law and ethics are gaining a new stance in the system. Studying Grotius' ideas in the context of the circumstances prevailing in his time، we can dismiss much of the criticism made against what he rendered lawful belligerent rights، through the concept of "permission". Taking this approach، we can even track down the early traces of "universal jurisdiction" in his writings.
Machine summary:
"اگر گروسیوس مـدعی اسـت کـه در رسالۀ خود اصـولی را کـه از طبیعـت برگرفتـه شـده انـد و اصـولی را کـه بخشـی از حقـوق موضوعه اند به دقت از هم متمایز کرده است (٢١ ,٣٠ ,Introduction)، باید گفت خود او هم این دو را کاملا از هم جدا نمی داند، مثلا دربارة مالکیت ، حقوق طبیعی از ترتیباتی حمایت مـی کنـد که محصول ارادة انسان است و درست به همان نهادی اعتبار می بخشد که موجـب تغییـر خـود حقوق طبیعی می شود.
او در رساله ای ، که فقط سیزده سال پیش از حقوق جنگ و صلح منتشر شده بود، تأیید مـی کنـد کـه این امر به نوعی ممکن است ، اما او هم مانند توماس آکوییناس آن را بـه نقـض ظـاهری حقـوق طبیعی محدود می کند.
گروسیوس فصل دهم را با نوعی اظهار پشیمانی آغاز می کند: حال باید به عقب بازگردم و باید همۀ امتیازاتی را که ظاهرا به آنانی اعطا کردم که به جنگ متوسل می شوند و، در واقع ، چنین نکردم ، از آن ها پس بگیرم ، زیرا همان جا که آغاز به توضـیح این بخش از حقوق ملت ها کردم شهادت دادم که بسیاری از امور فقط به این علت «قانونی » یـا «مجاز» شمرده می شوند که مرتکبان آن ها از مصونیت برخوردارند و همچنین تا حدودی به این علت که مراجع بین المللی آن ها را تأیید می کنند؛ کارهایی که به هر حال خلاف حکم حـق انـد (چه این حق ریشه در حقوق به معنای دقیق آن داشته باشد چه از سایر خوبی هـا ناشـی شـده باشد)، یا به هر ترتیب با درنظرگرفتن معیارهای برتر در میان مردمان شرافتمند تقبیح خواهنـد شد (٧١٦ ,١ ,١٠ ,III)."