Abstract:
بی گمان شاهنامه فردوسی متنی است که نظام اخلاقی-انسانی آن، حصار جغرافیایی و نژادی را برداشته و بدان خاصیتی جهانی و فرازمانی- فرامکانی بخشیده است. از نشانه های این ادعا، ظرفیت کم نظیر شاهنامه و شخصیت های آن با نمادهای جهانی و کهن الگوهای شخصیتی انسان هاست. این پژوهش به شیوه توصیفی-تحلیلی مبتنی بر چارچوب نظری تحلیل روان شناختی-کهن الگویی کارول.اس. پیرسون و هیو کی مار در نظریه «بیداری قهرمان درون» و در بستر نظریه «سفر قهرمان» جوزف کمپل تلاش کرده است به اثبات این فرضیه در داستان زندگی سیاوش وکی خسرو در شاهنامه بپردازد. از نتایج کاربردی این نظریات برمی آید که داستان زندگی سیاوش و کی خسرو از کهن الگوی «یتیم» و نهادینه شدن آن در وجود آن ها آغاز می شود و با وجود تلون و تبدلی که ناشی از تحول در شخصیت و موقعیت زندگی آن هاست، این کهن الگو تقریبا در وجود سیاوش به گونه ای نمادین با مرگ به تکامل می رسد و نمود بیرونی و عینی این دگردیسی تکاملی و بیداری یا بازگشت در وجود کی خسرو با بروز کهن الگوی «فرزانه» در او به بیداری درون منجر می شود. بنابراین فرایند شخصیت سازی فردوسی از سیاوش تا کی خسرو هم از نظر چرخه مرگ و حیات (خدای نباتی و شهیدشونده در وجود سیاوش تا الهه باروری و حیات در وجود کی خسرو) و هم از نظر کیفیت سفرقهرمان مکمل یک دیگر است.
Without a doubt Shahnameh is a universal text whose humane ethical system goes far beyond the race and geographic barriers. Hence it is not surprising to see the rare capacity of Shahnameh to accommodate so many characters and to attribute world symbols and human character archetypes to them. This research is based on the psychological and archetypal approach used by Carol S. Pearson and Hugh K. Marr in the theory of “Awakening the hero within” and Joseph Campbell’s theory in “The hero’s journey”. Descriptive analytic method was used to prove the above theories in life stories of Seyavash and Kay khosrow in Shahnameh. The result of this analysis seems to suggest that their lives begin with the archetype “orphan” becomes intrinsic in them despite the changes brought about in their characters and in their life condition، this archetype almost evolves symbolically with death in Siayvash. The outward and objective expression of this evolutionary transformation and awakening is manifested in Kay Khosrow in the form of “sage” archetype which leads to his awakening. Therefore the process of Ferdowsi’s characterization from Seyavash to Kay Khosrow both from the aspect of cycle of life and death ( Plant god and martyre in Seyavash’s being to fertility goddess and life in Kay Khosrow’s being) and the quality of the here’s journey are complementary.
Machine summary:
و بـه ايـن دو پرسش اساسي پاسخ دهد که نخست ، مطابق نظريۀ پيرسون -کيمـار شخصـيت هـاي سياوش ، کيخسرو و فرود در کدام کهـن الگـوي دوازده گانـه قـرار مـيگيرنـد؟ دوم ، ايـن خصايص کهن الگويي شخصيت در فرايند سفر قهرمان چگونه ظهـور و بـروز مـييابـد و چگونه به بيداري قهرمان درون ميانجامد؟ بايد توجه داشت که کنش ها و خويشکاريهاي قهرمانان شاهنامه به چنـد دليـل انگيزۀ تحليل روان شناختي را بر ميانگيزانند: نخست آن کـه ايـن شخصـيت هـا بـيش از اين که واقعي و برآمده از متن جامعۀ خود باشند، نماد و نمودي از صفات دروني انسان ها هستند.
گرچه تاکنون در زمينه هاي نقد روان شناسانه هر روز شاهد بسامد توجه به نظريات روان شناختي امثال يونگ ، فرويد و گـاه آدلـر هسـتيم ؛ ماننـد«تحليـل داستان سياوش بر پايه ي نظريات يونگ » (١٣٨٦) در فصلنامۀ پژوهش هاي زبان و ابيات فارسي يا «نقد و بررسي روانکاوانه شخصيت زال از نگاه آلفرد آدلر»(١٣٨٨) که در مجلۀ نقد ادبي عرضه شده است و يا «تبيين کهن الگوي سفر قهرمـان براسـاس آراي يونـگ و کمپل در هفت خوان رستم »(١٣٩٢) که در فصلنامۀ ادبيات عرفاني و اسطوره شـناختي و مقالۀ «تحليل داستان کيخسرو در شاهنامه براساس روش نقد اسـطوره اي»(١٣٨٩) کـه در فصلنامۀ پژوهش هاي ادبي به چاپ رسيده است ؛ اما نظريات نو و تازه کـه بتوانـد بـه خوانشي ديگرگونه از متن کمک نمايد، کـم نيسـتند.