Abstract:
تحقیق حاضر به منظور بررسی تطبیقی وضعیت توسعهنیافتگی از دیدگاه جلال آلاحمد و آندره گوندر فرانک انجام شدهاست. مقاله حاضر با روش اسنادی-کتابخانهای به شیوه توصیفی و تحلیلی و با رویکردی تطبیقی میباشد، و به مقایسه آراء آلاحمد و فرانک میپردازد و راهکارهایی را که این دو صاحبنظر برای جامعه توسعهنیافته ارائه میدهند، مورد بررسی قرار میدهد.
نتیجهای که از این مطالعه به دست آمد این است که با وجود تاثیرپذیری جلال آلاحمد از مکتب وابستگی و علیالخصوص افکار فرانک، نظرات آلاحمد نسبت به فرانک از جامعیت بیشتری برخوردار است، زیرا به تمام ابعاد توسعه (سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی) توجه نموده -است. در حالی که فرانک بیشتر بر بعد اقتصادی تاکید کرده است و علت این امر میباشد که وی افکار خود را در ضدیت با مکتب نوسازی شکل میدهد (مکتبی که بر موانع درونی توسعه یک جامعه تاکید میکند). اما از طرف دیگر راهکارهایی که آلاحمد ارائه میدهد، نسبتا ایدهآلیستی میباشد که در مقایسه با راهکارهایی که فرانک برای خروج از وضعیت توسعهنیافتگی پیشنهاد میدهد، بسیار آرمان گرایانه است.
Machine summary:
"این مراکز «مادر شهرها» با مادر شهرهای کوچکتر و کوچکترها با مراکز پایینتر در ارتباطاند، به طوری که کوچکترها، «اقمار» بزرگترها محسوب میشوند، چنین ساخت وابستگی چون زنجیری به هم پیوسته و محکم از مادرشهر جهانی سیستم سرمایهداری شروع و تا پایینترین و مطرودترین بخش کشاورزی جهان سوم ادامه پیدا میکند و به عبارت دیگر در درون کشورهای توسعهنیافته نیز میان پایتخت آن که بالنسبه پیشرفته است و دورافتادهترین و فقیرترین مناطق آن چنین رابطة استعمارگرانهای وجود دارد.
تا اینجا گفته شد که میان دیدگاه آلاحمد و آندره گوندر فرانک شباهتهایی وجود دارد (به دلیل تأکید هر دو متفکر بر عامل استعمار غرب و نقش آن در توسعهنیافتگی ملل جهان سوم)، اما بر خلاف فرانک، آلاحمد در تحلیل غربزدگی و به تبع آن، توسعهنیافتگی، تنها به عوامل بیرونی اشاره نمیکند بلکه به مسائل و موانع درونی ایران دهه 40 که موجب توسعهنیافتگی آن میشود نیز اشاره کرد.
فرانک مشکل توسعهنیافتگی جوامع آمریکای لاتین را تنها به دوش نظام سرمایهداری مینهد و از کوتاهدستی این جوامع در رسیدن به توسعه غافل میماند، در حالی که آلاحمد معتقد است که ایران طی دوره تاریخی بلندمدت زمینه را برای استعمار غرب و وابستگی خود فراهم نمود.
اما از نظر راهکارهایی که این دو متفکر پیشنهاد میدهند میتوان گفت بین آنها شباهت زیادی وجود دارد زیرا به مهمترین عامل یعنی نظام سیاسی یک جامعه که موجب وابستگی آن به کشورهای سرمایهداری میگردد، بسیار توجه نمودند و هر دو صاحبنظر به بر کنار گذاشتن نظام سیاسی موجود در جامعه مد نظرشان اشاره کردند؛ گرچه راهکارهایی که آلاحمد ارائه میدهد نسبتا ایدهآلیستی میباشد که در مقایسه با راهکارهایی که فرانک برای خروج از وضعیت توسعهنیافتگی پیشنهاد میدهد، بسیار آرمانگرایانه است."