Abstract:
تحول در علوم انسانی یکی از موضوعاتی است که در اسناد بالادستی متعددی مورد توجه قرار گرفته و در نتیجه زمینهسازی جهت تحقق آن به یکی از جدیترین فعالیتهای مراکز و مؤسسات مرتبط با این موضوع تبدیل شده است. موضوعی که بیگمان یکی از زمینهها و ارکان تحقق آن تحول در مجامع علمی است؛ چراکه تا وقتی جامعة علمی- بهعنوان برنامهریزان اصلی تولید علم- متحول نشود، نمیتوان امیدی به تحول در علوم انسانی داشت. با پذیرش این مطلب اولین سؤال پیش رو، چگونگی ایجاد تحول در یک جامعة علمی خواهد بود. در این مقاله نگارندگان تلاش خواهند کرد تا با بررسی سیرة علمی و عملی علامه طباطبایی(ره) در ایجاد تحول در حوزة علمیة قم، بایستههای ایجاد تحول در مجامع علمی را تبیین کرده و از این رهگذر برخی اقدامات لازم جهت سیاستگذاری تحول در علوم انسانی را مشخص کنند. بایستههایی که میتوان بهگونهای کلی آنها را در سه دستة ویژگیهای اخلاقی، توانمندیها و اقدامات (اعم از اقدامات زمینهساز و اقدامات اصلاحی) طبقهبندی کرد.
Machine summary:
"آنچه اهمیت اقدامات علامه طباطبایی را بیشتر میکند توجه به این نکته است که ایشان اولا این اقدامات را با برنامه انجام داده و آگاهانه به دنبال ایجاد تحول در حوزه های علمیه بوده اند (طهرانی، ١٤٢٣، ص ١٠٥؛ مصباح یزدی، ١٣٨٩، ص ٤٧ و انصاریان ، ١٣٩٣، ص ٧٤)؛ ثانیا در مدت زمان ٣٥ سال - که برای ایجاد تحول در یک جامعۀ علمی زمان کمی محسوب میشود- به این مهم جامۀ تحقق پوشانده اند (جوادی آملی، ١٣٨١، ص ١٣٤) و ثالثا اقداماتشان را بدون دسترسی به منابع مادی ٤ (مصباح یزدی، ١٣٨٩، ص ٤٧) و در شرایطی انجام داده اند که به واسطۀ تدریس فلسفه با مشکلات و موانع جدیای نیز روبه رو بودند (خسروشاهی، ١٣٩١، صص ٦٨ و ١٨٢).
آشنایی عمیق با اندیشه های غربی علامه طباطبایی هم به واسطۀ علاقۀ ذاتی به آشنایی با افکار دیگر (مطهری، ١٣٦٤، ج ١، ص ١٦ و نصر، ١٣٩٠) و هم به واسطۀ اینکه میخواستند بدانند در غرب چه میگذرد تا بتوانند پاسخی به آن بدهند، به فلسفه و اندیشه های غربی توجهی خاص داشتند، ایشان یقین داشتند که سنت عقلانی و فلسفه اسلامی میتواند جواب گوی بسیاری از انتقاداتی باشد که خیلی از فلسفه های غربی به جهان بینی دینی و اسلامی دارند و معتقد بودند که اگر گفت وشنودها انجام نشود و فلسفه اسلامی نتواند پاسخی صحیح و عقلانی به اعتراضات و چالش هایی که فلسفه غربی ارائه میکند، بدهد، خود اسلام و اندیشۀ اسلامی تضعیف خواهد شد و جوانان از دین رویگردان خواهند شد (نصر، ١٣٩٠)؛ به این سبب ایشان افکار محققان فلاسفه اروپا را به خوبی از نظر گذرانیده بودند (مطهری، ١٣٦٤، ج ١، ص ١٦) و عمیقا با فلسفه های غربی آشنا بودند (جوادی آملی، ١٣٨٦، ص ٥٣) و علامت عمق آشنایی ایشان با فلسفه های غربی نیز این است که به رغم گذشت سالیان بسیار از نگارش کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم و ضربۀ شکننده ای که این کتاب بر پیکرة مارکسیسم وارد کرد، حتی رساله کوچکی هم به عنوان نقد بر آن نوشته نشده است (سبحانی، ١٣٦٣، ص ٢٩٤)."