Abstract:
نظريه وحدت شخصي وجود كه تباري عرفاني دارد، مقبول صدرالمتالهين افتاده و در نظام فلسفي او به كار گرفته شده است. در پرتو اين نظريه، بسياري مباحث هستي شناختي توضيح و تبيين ويژه اي پيدا مي كنند. به هر روي، پس از تصوير اين نظريه، نخستين مسئله اثبات درستي اين نوع نگاه به هستي است. عارفان، صدرالمتالهين و نيز برخي پيروان او، ادله اي بر اثبات وحدت وجود ارائه كرده اند؛ ولي صرف نظر از تمام بودن يا تمام نبودن ادله ديگران، آنچه در اين نوشتار طرح و بررسي مي شود، صرفا براهين صدرالمتالهين بر وحدت شخصي وجود است. به نظر مي رسد مي توان در هريك از ادله او بر مدعا خدشه كرد. به همين سبب ـ در فضاي بحث فلسفي ـ هيچ يك از ادله وي بر وحدت شخصي وجود، تمام نيست.
Machine summary:
"به این ترتیب وبا توجه به تقریردوم ازقاعدة بسیط الحقیقة برهان دوم بروحدت وجودرامی توان بدین شکل تقریرکرد: مقدمة اول :حق تعالی ،بسیط الحقیقة ونامرکب ازوجدان وفقدان است ؛ مقدمة دوم :موجودی که نامرکب ازوجدان وفقدان باشد،محض وجوداست وسهمی از عدم ندارد؛ مقدمة سوم :موجودی که وجودمحض باشد،نامحدوداست ؛زیرااگرمحدودباشد،معنایش آن است که واجدبعض وجودات وفاقدبعض دیگراست ،وبه عبارت دیگر،مرکب ازحیثیت وجدان وفقدان است ،ومرکب بودن ازحیثیت وجدان وفقدان بابسیط الحقیقة ومحض وجود بودن سازگاری ندارد؛ مقدمة چهارم :موجودی که نامحدودباشد،جابرای غیرخودباقی نمیگذارد؛زیراموجود نامحدودنسبت به این غیر،ازدوحال خارج نیست : الف )موجودنامحدود(واجب تعالی )عین همان موجودات (غیر)راداراست ؛دراین صورت ،لازم می آیدواجب تعالی مرکب ازآن موجودات باشد،واین بابساطت او(جل وعلا) سازگارنیست ؛ ب )موجودنامحدود(واجب تعالی )،عین همان موجودات رادارانیست ؛دراین صورت ، واجب مصداق سلب آن موجودات (غیر)خواهدبود،واین یعنی واجب تعالی مرکب ازوجدان وفقدان است ،ومرکب بودن بابسیط الحقیقة بودن سازگاری ندارد؛چنان که داشتن حیثیت فقدان باعدم تناهی واجب نیزسازگارنیست .
آری ،وجودممکن ،نیازمندحیثیت تعلیلی است ،درحالی که وجود واجب نیازمنداین حیثیت هم نیست ،ومی توان وجودواجبی رابدون هیچ یک ازدوحیثیت تقییدی وتعلیلی ،به موجودیت متصف کرد؛ولی به هرحال ،هم وجودممکن وهم وجود واجب به اعتراف خود (صدر المتألهین ، ١٩٨١،ج ١،ص ٣٩؛همو، ١٤٢٢ق ، ص ٣٥٣٣٥٤)مصداق بالذات وجودندوازهردوی آنها،فی حدنفسه می توان مفهوم وجودرا انتزاع کردوصرفاماهیت است که فی حدنفسه نمی توان آن رابه موجودیت متصف کرد؛بلکه اتصاف آن به وجود،به حیثیت تقییدی وجوداست وبه اصطلاح ماهیت به عکس وجودواجب وممکن که مصداق بالذات وجودندمصداق بالعرض وجودبه شمارمی آید."