Abstract:
در آثار لوکلزیو درونمایهی تبعید و افقهای جدید به شکل مستقیم با هم مربوط هستند. همچنان که در نظریه میشکل کولو موتیف تبعید به موتیف افق نزدیک میشود در آثار لوکلوزیو نیز مفهوم عبور از افق ـ مرز وجود دارد و میتوان بازنمودهای آن مثل جابجایی، مهاجرت، تبعید و کوچ را مشاهده کرد. مفهومی که به زایش نوعی تمایل به مهاجرت در زمان و مکان منجر میشود. مهاجرتی که درواقع نوعی عبور از هر مرز جداکننده است، عبور به امید حذف مرزها و رسیدن به دنیایی بهتر در جایی در دور دست، تمایلی که انسان را به رفتن میخواند. رفتن و عبور از مرزهای جغرافیایی، مکانی، زمانی، درون و بیرون، و تمام آنچه میتواند آستانهی خوشبختی و پیشرفت تلقی شود.
Machine summary:
لوکلزيو به عنوان نماينده ي انسان مدرن هميشه در تبعيد است : انسانهاي متمدن کساني هستند که نميتوانند در جهان «اقامت » کنند؛ برخلاف انسانهاي اوليه ، آنها «در تبعيد» هستند، انسان مدرن که ديگر مطمئن نيست به نظم دنيا تعلق داشته باشد نميتواند هيچ نقطه ي ثابتي بيابد و بدان چنگ بزند، هيچ رابطه اي با دنياي خارج و ديگري ندارد (١٣٧ Suzuki).
براي لوکلزيو، در افق ـ مرز آن سوي ديگري آغاز ميشود که مدينه ي فاضله است : «جايي که من (افق دوردست ) هستم ، صلح وجود دارد، صلح بسيار بزرگ ، سکوت بسيار بزرگ ، براي اينکه دورم ، دور در بينهايت » (٢٣٦ ́zio Voyage de l’autre coteLe Cle) از نظر او«بايد عبور کرد و به آنسوي ديگر دست يافت و آن را به دست آورد» (٧٤ Michel) به اين ترتيب جلاي وطن ، تبعيد و سفر آغاز مي شوند و قهرمانهاي دنياي لوکلزيو قدم در راه مي گذارند.
(l’autre côté, 265-271 به نظر ميرسد آنچه انسان را به تبعيد خويشتن فراميخواند همين دور از دسترس بودن افق باشد که او را به نفوذ در سوي ديگر اشيا فرا ميخواند؛ واقعه اي که باعث تولد موتيف عبور و پيروزي بر مرز ميشود.
يعني داخل و خارج درهم ميآميزند 121 چون براي او «داخل همان خارج است » (١٤٦ zio, HaiLe Cle) بعد از عبور از مرز ـ افق و عقب رفتن سد ميان نگاه (سوژه ) و آنچه ديده ميشود (ابژه )، سدي که غيرقابل نفوذ به نظر ميرسيد، انسان در دنياست اما نه به عنوان سوژه ي شناساگر بلکه مثابه ي يکي از بيشمار عناصر تشکيل دهنده ي جهان .