Abstract:
مباحث علمشناختی در ادبیات تفکیکی جایگاه درخور اهمیتی دارد. در این نگرش دیدگاههای ویژهای
درباره چیستی رابطة آن با نفس، ارزش علم و چگونگی بهدستآورد نآن وجود دارد. این دیدگاهها
میتواند نقش چشم گیری در منطق فهم دین، معرفتشناسی دینی و علوم و معارف اسلامی در پی داشته
باشد. ماه پیش رو برآن است مهمترین مسائل مطرحشده در این مبحث را بررسی و داوری کند. برایند
پژوهش آن است که ادعای تفکیکیان در مباینت علم و نفس نادرست و دلایل آن مخدوش است و به
سنجش ناپذیری معرفت میانجامد.
Issues of knowledge theory are important in Tafkik literature. In this view، there are special views on the nature of science، its relationship with the soul، the value of science، and how to bring it up. These views can play a significant role in the logic of understanding of religion، religious epistemology، and the Islamic sciences. This article inatend to analyze and examine the most important issues raised in this topic.The result of the research is that the claims of Tafkik researchers in contrast of science and the soul are incorrect and its argumantion are distorted and leads to the incommensurability of knowledge.
Machine summary:
"3. حقیقتی به نام علم، مستقل از عالم و معلوم یعنی چه؟ درواقع علم بر اساس معنای رایج آن از مفاهیم ذات اضافه است( که دو طرف نسبت دارد: یکی معلوم و دیگری عالم و بدون آن دو، علم از اساس منتفی و بیمعناست؛ به بیان دیگر پرسش میشود علم، که در نگرة تفکیکی حقیقتی خارج از نفس انگاشته میشود، در خارج بدون عالم و معلوم موجود است یا همراه با عالم و معلوم؟ الف) اگر معلومی در کار نیست، پس درحقیقت چگونه میتوان آن را علم و آگاهی که حقیقت آن کاشفیت است، نامید؟ ب) اگر معلومی در کار است، زمانی وصف معلومیت برای آن فعلیت پیدا میکند که عالمی در کار باشد؛ بنابراین فعلیت این حقیقت خارجی همراه با فعلیت وجود معلوم و عالمی در ظرف وجودی خویش- یعنی تحقق بالفعل سهگانهای در خارج و نفسالامر- است.
4. اینکه گفته شد «حضور شیئی نزد نفس و حصول صورت آن علم نیست؛ زیرا خود آن به وسیلۀ علم دانسته میشود و اگر از کسی بپرسند آیا از حضور شیئی نزد نفس یا حصول صورت چیزی در نفس خود خبر داری؟ پاسخ میدهد: بلی»، استدلال نادرستی است؛ زیرا به فرض علم، امری مفارق گرفته شود، آگاهی از همین امر مفارق نیز میتواند جای پرسش باشد و پرسیده شود از کجا دانستی که آن نور مجرد مفارق در توست؟ حال آیا تفکیکیان میپذیرند که این پرسش دلیل بر بینونت آن نور مجرد و علم است؟ اگر چنین است، گرفتار تسلسل خواهیم شد و برای هر علمی، علم دیگری خارج از آن تا بینهایت لازم است."