Abstract:
در مباحث نقد ادبی از جایگاه نویسنده و خواننده در تعین نوع خوانش ها و نوع دعاوی موجود در
نقادی ها، سخن بسیار به میان آمده است. ولی مشکل اینجا است که هویات نویسندگان و خوانندگان
متون مختلف، هویاتی دقیقا شناخته شده و متعین نیستند که ما بخواهیم دعاوی نقادانه مان را با
استفاده از آن ها متعین کنیم. چگونه می توان با این مشکل کنار آمد و راه برون رفتی برای آن جست؟
برای حل مشکل فوق از مفاهیمی مانند فرد واقعی و فرد نوعی و مفهوم کلان تر منطق موقعیت
رولان بارت « مرگ مولف » استفاده شده است و همه ی این بحث ها مقدمه ی ورود به مبحث نظریه ی
شده اند. و همین جاست که آرای بارت را می توان به چالش گرفت. اگر نظریه ی بارت را از نگاه مفهوم
منطق موقعیتی مورد بررسی قرار دهیم، می توان به نتایجی رسید که با نتایجی که خود بارت به آنها
رسید، در تضاد قرار دارد. در حقیقت کاری که در این مقاله صورت گرفته است، این است که
نظریه ی مرگ مولف بر خود آن نظریه اعمال شده است؛ یعنی تبعات نظریه ی بارت فارغ از خواست هی
خود وی بررسی شده است.
Much has been said in discussions concerning literary criticism from
the position of the writer and the reader deciding the type of the
existing readings and claims in criticisms. But the problem is that the
identity of the writers and readers of various texts are not precisely
definite and determined in a way we could be able to establish our
critic claims. How could we deal with such a problem and what might
be the solution to it? The concepts such as “the real individual”,
“typical individual” and the broader concept of “the logic of situation”
have been applied here to find a solution to this problem and all these
discussions have become an introduction to Roland Barth's “the death
of the writer” theory. And here Roland Barth's viewpoints can be
challenged. A study of Barth's theory according to the concept of “the
logic of situation” can lead us to results contradictory with those of
Barth's. In fact, the work done here in this article is that the theory of '
the death of the writer' has been applied to that theory itself; that is, the
consequences of Barth's theory have been studied independent from his
own intentions.
Machine summary:
چگونه میتوان با این مشکل کنار آمد و راه برونرفتی برای آن جست؟ برای حل مشکل فوق از مفاهیمی مانند فرد واقعی و فرد نوعی و مفهوم کلانتر منطق موقعیت استفاده شده است و همهی این بحثها مقدمهی ورود به مبحث نظریهی «مرگ مؤلف» رولان بارت شدهاند.
«در این موارد فرض بر این است که جمیع پیامدها مقتضای طبیعتاند و شخص تصمیمگیرنده، کاری که میکند این است که با وارسی نتایج محتمل هر یک از شقوق، یکی از آنها را برای خود انتخاب میکند»<FootNote No="240" Text=" لیتل، دانیل، تبیین در علوم اجتماعی، درآمدی به فلسفهی علمالاجتماع، ترجمهی عبدالکریم سروش، تهران، مؤسسهی فرهنگی صراط، 1373، ص80.
نظریهپردازی به نام جرالد پرنس این پرسش را مطرح میکند که «چرا هنگامی که به بررسی رمانها میپردازیم، زحمت فراوانی را بر خود هموار میکنیم که انواع مختلف راوی را از یکدیگر متمایز کنیم (دانای کل، [راوی] غیر قابل اعتماد، مؤلف مستتر و نظایر آن) اما هیچگاه در بارهی انواع مختلف اشخاصی که راوی خطاب به آنها سخن میگوید سؤال نمیکنیم؟»<FootNote No="247" Text=" سلدن، رامان و ویدوسون، پیتر، راهنمای نظریهی ادبی معاصر، ترجمهی عباس مخبر، چاپ سوم، تهران، انتشارات طرح نو، 1384، ص 71.
تمایز فرد واقعی و فرد نوعی و مفهوم منطق موقعیت اکنون دقیقا در مقامی هستیم که میتوانیم نقبی به مطلبی بسیار مفید و کارا در فلسفهی علوم اجتماعی بزنیم و از آن در طرح مؤثرتر و دقیقتر مباحث مربوط به نظریهی ادبی کمک بگیریم.
این «من نوعی» که به سخن گفتن روزانه و شعور متعارف ما راه یافته است، همان فرد نوعی است که در فلسفهی علوم اجتماعی، در چارچوب منطق موقعیت از آن صحبت به عمل میآید.