Abstract:
هر یک از دستگاه های فلسفه سیاسی با روش خاص خود به توضیح جهان سیاسی می پردازد و در این راه با تکیه بر مبانی هستی شناختی، انسان شناختی و معرفت شناختی، مسائل سیاسی را مورد طرح قرار می دهند. انسان شناسی فلسفی برای مطالعات علوم انسانی، حکم منبعی را دارد که گزاره های علمی از آن می جوشد. لیبرالیسم نیز جدای از این عمومیت نیست و هایک به عنوان یکی از نظریه پردازان این مکتب در قرن بیستم، فلسفه سیاسی تجویزی خود را بر ساختاری فلسفی از انسان قرار داده است. بر اساس این مقاله که به واکاوی این ساختار فلسفی در دو بعد انسان به مثابه فرد و انسان به مثابه عضو جامعه پرداخته شده است هایک دریافت موضعی برین و عینی که ثبات و کلیت ویژگی بنیادین آن است، مفقود همیشگی انسان می داند. پراکندگی و نقص، دو ویژگی عمده دانش محسوب می شود همچنین هایک جامعه و نهادهای مهم آن را محصول قرارداد بین انسان ها و ساخته اراده آگاهانه آن ها نمی داند، بلکه آن ها را همان نظم های خود جوش یا خود انگیخته ای می داند که طی هزاران سال زندگی عملی انسان ها و تحولات تدریجی ناشی از آزمون وخطا و بقای اصلح به وجود آمده اند.
Machine summary:
پراکندگي و نقص ، دو ويژگي عمده دانش محسوب مي شود همچنين هايک جامعه و نهادهاي مهم آن را محصول قرارداد بين انسان ها و ساخته اراده آگاهانه آن ها نمي داند، بلکه آن ها را همان نظم هاي خودجوش يا خودانگيخته اي مي داند که طي هزاران سال زندگي عملي انسان ها و تحولات تدريجي ناشي از آزمون وخطا و بقاي اصلح به وجود آمده اند.
هايک در توضيح اينکه چطور نميتوان بر پيچيدگيهاي ذهن انسان واقف شد ميگويد: «اگر معلوم شود که اساسا بيان يا انتقال همه قواعد حاکم بر اعمال ما از جمله ارتباطات کلامي و گفته هاي روشنمان محال است ، اين بدان معنا خواهد بود که دانش و شناخت آشکار ممکن ما، حدومرزي دروني و ذاتي دارد و خصوصا توضيح کامل ذهني به پيچيدگي ذهن خود ما محال است » (گري، ١٣٧٩: ٣٦).
انسان موجودي با محدوديت در عقل نظري هايک به صراحت ميگويد که تنها نادان ها فکر ميکنند که همه چيز را ميدانند :١٩٨٢ ,Hayek) ١٣٠)؛ توضيح آنکه در نظر هايک و پوپر، احساس به صورت مکانيسمي رمزياب تصور ميشود 38 که به شکلي بسيار انتزاعي اطلاعاتي را درباره جهان بيروني به ما منتقل ميکند (گري، ١٣٧٩: ٢٤)؛ اما به سه دليل نميتوان معرفت جامعي داشت : اول پراکندگي و رهابودن دانش در بين ميلون ها انسان ، دوم محدوديت هاي عقل آدمي در شناخت بسياري موضوعات و سوم عواقب ناخواسته عمل انسان و باطن طبيعت ، اين سه دليل در کنار هم موجب مي شود، به جامعه مدرن به مثابه يک موجود در حال تکامل بنگريم که به روش هاي مرسوم قابل توضيح و کنترل نيست .