Abstract:
حکایت دقوقی در مثنوی معنوی مولانا، شرح «واقعه»ای استثنایی و دیدار با اولیاء الله، آن هم در صورتها و تبدیلهای گوناگون، برای عارفی واصل به نام «دقوقی» است. اگرچه برای مولانا جلالالدین بلخی نیز، مانند دیگر ارباب و اصحاب تصوف، رمز و تمثیل اهمیت حیاتی دارد؛ تا آنجا که جهان با آنان به زبان رمزی سخن میگوید و هر چیز در جنب ارزش خارجی خود، معنا و ارزش رمزی نیز دارد، و هرچند در این حکایت، از نخستین صحنه آن تا دم پایانی، رخدادهایی شگرف و نمادین و موضوعاتی عمیق طرح میشود؛ آنچه در این گذار بدان پرداخته شده، تاملی دقیقتر بر صورتهای مبدل «ابدال» است تا پیشینه حضور این جلوهها در فرهنگ و باورهای دیگر ملل و نحل و در پی آن، علل تصویر شدن آنها در جایگاه نمادهای این واقعه، قدری بیشتر روشن شود.
در رویه پژوهشی و مطالعه کتابخانهای این نوشتار و در پیوند با مفاهیم مرتبط با تبدیلهای پیاپی جلوههای ابدال، از موضوعات انسانشناسی مولانا، وحدت وجود و نور در دو عالم شهادت و غیب نیز بحث به میان آمده است.
بهرهگیری مولانا از سه جلوه «نور، درخت و انسان» که اغلب در باور اقوام و ادیان گوناگون، رمز هدایتگری و حیاتبخشی و خلیفهاللهیاند، برای تصویرسازی از اولیاء الله، در بستر نگاه ویژه مولانا به جایگاه حقیقی انسان در محضر آفریدگار خویش و چگونگی تلاش او برای دستیابی دوباره به آن جایگاه، از دقایق ظریف و نکات لطیف عرفانی این حکایت است که در کنار دیگر پدیدههای خارق عادت و حیرتافزای آن، حکایت دقوقی را بیشک در زمره یکی از تاملبرانگیزترین حکایات اسرارآمیز اندیشه عرفانی ادب ما معرفی میکند.
Machine summary:
تنها در آن دم که آدمی خود را پاک سازد و تمام کسوت های ظـاهری را تـرک گوید و فقیر و برهنه جان پیش شاه آید، خداوند بخشنده خلعتـی از اوصـاف قدسـی و بافته شده از اوصاف شاه به او عطا خواهد کرد: گشت فرد از کسوة خوهای خـویش شد برهنه جان به جان افزای خـویش چون برهنـه رفـت پـیش شـاه فـرد شاهش از اوصاف قدسی جامه کـرد خلعتــی پوشــید از اوصــاف شــاه برپریــد از چــاه بــر ایــوان جــاه (همو، ١٣٨١: ٩٢٩) در این حال ، فضل خدا وطن او خواهد شد: رستم از این نفس و هوا، زنده به لا، مـرده بـه لا زنده و مرده وطنم نیست به جـز فضـل خـدا (همو، ١٣٥٥، ج ١: غزل ٣٨) سپس همه چیز مبدل میشود؛ کفر، ایمان میگـردد و بنـا بـر حـدیث نبـوی «اسـلم شیطانی»، شیطان ها اسلام میآورند، زیرا نور بی حد جایی برای غیر بـاقی نمـیگـذارد.