Abstract:
«هشت کتاب» در یک نگاه کلّی سفری است از خودآگاه به ناخودآگاه و از ناخودآگاه به دنیای آگاهی. یافته های سپهری در این کتاب شباهت بسیاری با دریافت های شهودی متفکّرین و عرفا دارد. در این کتاب الگوی سفر دیگر الگوها را به هم میپیوندد. به عبارتی سایر الگوها چون الگوی مواجهه با آنیما، پیر خردمند و سایه و... از رهگذر الگوی سفر امکانپذیر میشود. سپهری خود قهرمان سفر است. او سفری اسطورهای ـ عرفانی را از دنیای خاموش «مرگ رنگ» آغاز میکند تا در «ما هیچ، ما نگاه» به نگاهی روشن از هستی برسد. این سفر قهرمانی از دو دیدگاه قابل بررسی است؛ اوّل از دیدگاه مراحل معراج عرفانی و دیگر بر اساس الگوی کمپبل که ادّعا میشود بیشتر اسطورههای جهان بر اساس آن پی ریزی شدهاند. کمپبل سه مرحله برای سیر تحوّل و سفر تک اسطوره قهرمان در نظر میگیرد که عبارتند از: جدایی، رهیافت و بازگشت. از آنجایی که «هشت کتاب» شرح سفری عرفانی ـ اساطیری است، ارزیابی آن بر اساس الگوی کمپبل، میتواند جایگاه شهودی شاعر سالک را در هر دفتر شعری نشان دهد
Machine summary:
(مسافر/ 308 و 309) در این منظومه شاعر که از سفر روحانی بازگشته، با غرور از سفر خود میگوید: کجاست سنگ رنوس؟ / من از مجاورت یک درخت میآیم / که روی پوست آن دستهای سادة غربت / اثر گذاشته بود: «به یادگار نوشتم خطی ز دلتنگی» (همان: 314 و 315) در این منظومه سفری انجام نمیشود، ما تنها با خاطرات و دستاوردهای سفرهای شاعر روبرو هستیم که بر اساس الگوی کمپبل مرحلة بازگشت است و در معراج عرفانی، معراج عود نامیده میشود.
(روشنی، من، گل، آب/ 336 و 337) او که تجربة سفر روحانی «صدای پای آب» و «مسافر» را به زیبایی پشت سر گذاشته، در این مجموعه به زمین بازگشته و چون یک منجی سخن میگوید: روزی / خواهم آمد، و پیامی خواهم آورد / در رگها، نور خواهم ریخت / و صدا خواهم در داد: ای سبدهاتان پر خواب!
سیب آوردم، سیب سرخ خورشید (و پیامی در راه/ 339 و 338) در شعر «در گلستانه» نیز شاعر به زیبایی همة مراحل معراج عرفانی و یا یک سفر قهرمانی را بیان میکند.
این راهنما تقریبا با الگوی «پیر خردمند» در آثار یونگ همخوانی دارد: پس از لحظههای دراز / سایة دستی روی وجودم افتاد / لرزش انگشتانش بیدارم کرد / و هنوز من / پرتو تنهای خودم را / در ورطة تاریک درونم نیفکنده بودم / که به راه افتادم (سفر/ 125) وجود تصاویر و واژگان «درخت خاکستری پنجره»، «برگ»، «نسیم سبز»، «ریشههای تن»، «لنگر»، «مرداب یخ زده»، و «ورطة تاریک» در این شعر جنگل و آب را به ذهن میآورد که نمادی از ضمیر ناخودآگاه است.