Abstract:
مرلوپونتی در پدیدارشناسی ادراک میکوشد تا از تبیین سنّتی قصدیت فراتر رود و به این منظور به توصیف پدیدارشناسی بدن میپردازد. به نظر مرلوپونتی، میان جهان و آگاهی جدایی وجود ندارد و این دو در هم گره خوردهاند. آگاهی برای مرلوپونتی، سوژة محضی نیست که مقوّم ذوات و ماهیات لایزال باشد و به پدیدارها معنا ببخشد، بلکه بدنـ سوژهای است که روی به جهان دارد و نمیتواند از این حوزة عملی که در جهان دارد، جدا شود. اعیان این سوژهـ بدن نیز در همین حوزة پدیداری قرار دارند که با روی آوردن بدن زیسته به آنها تعین مییابد و از ابهام خارج میشوند و از این طریق، معنای آنها متولد میشود. بر این اساس، قصدیت از نظر مرلوپونتی، جهتگیری در جهان و روی داشتن به خود جهان است و حالات قصدی در برخوردها یا حالات جسمانی واقع در نوعی محیط فیزیکی و انضمامی تحقق میپذیرند. در این مقاله، میکوشیم تا تفسیری از مفهوم قصدیت از منظر مرلوپونتی ارائه دهیم که خود آن را «قصدیت عملی» مینامد و تفاوتها و مشابهتهای آن را با قصدیت هوسرل تبیین کنیم. تفاوت اصلی دیدگاه این دو فیلسوف در نقد مرلوپونتی بر ساختار نوئسیسـ نوئمای هوسرل است. او ادعا میکند که معنا، ذاتی حوزة پدیداری است و امکان ندارد از طریق تمایز میان مادّه و صورت تجزیه و تحلیل شود
Machine summary:
آگاهی برای مرلوپونتی، سوژة محضی نیست که مقوم ذوات و ماهیات لایزال باشد و به پدیدارها معنا ببخشد، بلکه بدنـ سوژهای است که روی به جهان دارد و نمیتواند از این حوزة عملی که در جهان دارد، جدا شود.
از نظر مرلوپونتی، سوژهای که این جهان را بررسی میکند، آگاهی محض نیست، بلکه خود در آن حضور دارد: «مهمترین درسی که تقلیل به ما میآموزد، نبود امکان تقلیل کامل است...
حسن تمایز میان دو نوع قصدیت این است که خواننده در انتهای پدیدارشناسی ادراک درمییابد که از این طریق، «در کنار جهانهای فرهنگی و اجتماعی، امر استعلایی واقعی را کشف کردیم که کلیت اعمال قوامبخشی نیست که از طریق آن جهان فارغ از هر ابهامی در مقابل ناظر بیغرض گسترده شود، بلکه حیات مبهمی است که در آن، صور استعلایی معنای خود را دارند و اینکه من را در ارتباط با آنها قرار میدهد و شناخت را ممکن میسازد» (Ibid: 382).
این گرایش مرلوپونتی را به تمایز میان حرکت مرکزگریز که در آن سوژه به طور انتزاعی امکاناتی را برای کنش و حرکت مرکزگرا در نظر میگیرد، و حرکت مرکزگرا که در آن طرحهای سوژهها جهان را دوقطبی میکند و باعث میشود صدها نشانه ظاهر شود (Ibid: 143)، سوق میدهد.
او ادعا میکند که باید این را به مثابة قصدیت بنیادین در نظر بگیریم؛ زیرا «قصدیت به جای مفروض گرفتن اعیان خود، روی به سوی عین خود دارد» (Merleau-ponty, 2005: 398).