Abstract:
علاّمه سیّد محمّدحسین طباطبایی (ره) (1281 ـ 1360 ش.) مفسّر، فقیه و فیلسوف بزرگ معاصر از جمله چهره های چندبعدی و جامع الاطرافی است که بسیاری از وجوه شخصیّتی و معرفتی وی، شایستة پژوهشهای پردامنه و تحلیلی است؛ از جملة این وجوه، ارتباط معنوی و ادبـی علاّمه با شخصـیّت و سرودههای «حافظ» میباشد؛ این ویژگی، هم در روایات منعکس شده از زندگی علاّمه و هم در معدود سرودههای ایشان که بر جامانده، بروز و ظهور یافته است. پژوهش حاضر در پی آن است که رویکردهای عرفانی و معرفت پژوهانة علاّمه طباطبایی و تاثیرات محتوایی و سبکی اشعار حافظ را بر سرودههای ایشان مورد بحث و بررسی قرار دهد.
نتایج تحقیق، مبیّن آن است که علاّمه طباطبایی، ارادت زاید الوصفی نسبت به افکار بلند و عرفانی حافظ نشان داده اند و تا واپسین دم حیات، سرودههای حافظ را به عنوان ترجمان روح و ذهن خویش، بر زبان، قلم و اندک سرودههای برجای ماندة خویش جاری ساختهاند.
Machine summary:
» (پرتال پژوهشی اهلالبیت، ذیل مدخل علاّمه طباطبايي) در غزل "مرا تنها بُرد" (تهرانی، 1392: 267) که با عنوان «مهرِخوبان» نیز یاد شده است (رمزی اوحدی، 1392: 33) با مطلع: {مراجعه شود به فایل جدول الحاقی} علاّمه با زبانی که بسیاری از تعبیرات و ترکیباتِ آن، به زبان و بیانِ حافظ نزدیک است، حدیثِ دلدادگیِ خود و معبود را به زیبایی و روشنی تصویر کرده است: {مراجعه شود به فایل جدول الحاقی} با مصادیق و شواهدی که از حیات علاّمه روایت شده، شکّی نیست که در نظر ایشان، حافظ شیرازی یکی از قدوههای سرافراز عرفان و ادب اسلامی ـ ایرانی بود.
مرحوم علاّمه هم عکسی از خودشان را دادند و پشتِ آن، این شعر حافظ را نوشتند: {مراجعه شود به فایل جدول الحاقی} در خاطرهای نیز که حجت الإسلام «ابوالقاسم مرندی» نقل کرده، اهتمام و توجّه علاّمه به محتوای عرفانی شعر حافظ به ویژه در آخرین روزهای حیات، آشکار است: «یک ماه به رحلتشان مانده بود که برای عیادتشان به بیمارستان رفتم؛ گویا آن روز کسی به دیدارشان نیامده بود؛ مدّتی در اتاق ایستادم که ناگهان پس از چند روز چشمانشان را گشودند و نظری به من انداختند؛ به مزاح ـ از آنجا که ایشان خیلی با دیوان حافظ دَمخور بودند ـ عرض کردم: آقا از اشعار حافظ چیزی در نظر دارید؟ فرمودند: «صلاحِ کار کجا و منِ خراب کجا؟» (حافظ، 1387: 32) بقیه اش را بخوان؛ گفتم: «ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا»؛ علاّمه تکرار کردند: «تا به کجا!» و باز چشمِ خود را بستند و دیگر سخنی به میان نیامد.