Abstract:
جامعه شناسان ادبیات کمتر به اندیشه های زیبایی شناختی و فرمالیستی در آثار ادبی توجه میکردند. اما برشت، آدورنو، هورکهایمر، بنیامین و مارکوزه به روش های فرمالیستی روی آوردند. آنان میان فرمالیسم و مارکسیسم آشتی برقرار کردند. مارکسیسم در محتواهای اجتماعی و برون ارجاعی اصرار می ورزید و فرمالیسم در شکل های ادبی و خود ارجاع پافشاری می کرد. اما جامعه شناسان ادبی یاد شده این مرز بندی ها را از میان برداشتند و بر این باور بودند که داستان نویس نباید مستقیما به جامعه بنگرد. در این صورت هم خود متن خواندنی تر می شود و هم مشکلات اجتماعی بهتر به نمایش کشیده می شوند. مارکوزه در آثار اولیه به جنبه های محتوایی گرایش داشت اما در آثار بعدی به فرم و زیبایی- شناسی نیز اهمیت داد. خلاصه سخن او در این آثار این است که انسان باید از کار طاقت فرسا، ستمدیدگی، تک ساحتی بودن و نیازهای دروغین مادی آزاد شود تا به نیازهای واقعی چون عشق و آزادی دست یابد.
این محتوا و درونمایه باید هنرمندانه و با استعاره ها، نمادها و زاویه دیدهای غریب ارائه گردد تا از از بیژن نجدی ما را به اسارات یک « روز اسبریزی » عوامانه بودنش هر چه بیشتر فاصله گیرد. داستان اسب و نیز عادت او به بندگاری یعنی تک ساحتی شدن و از دست دادن هویت اصلی اش آگاه می کند، این آگاهی مستقیم و ساده انگارانه نیست بلکه هنری و فرمالیستی است. هدف مقاله معرفی جامعه- شناختی مبتنی بر فرمالیسم است که به روش توصیفی تحلیلی انجام می گیرد.
این مقاله به بررسی داستان «روز اسب ریزی» از مجموعه داستان یوز پلنگانی که با من دویده اندبر پایه نظریات جامعه شناختی و زیبایی شناختی به ویژه از دیدگاه مارکوزه می پردازد.
Machine summary:
داستان «روز اسبريزي» از بيژن نجدي ما را به اسارات يك اسب و نيز عادت او به بندِگاري يعني تكساحتي شدن و از دست دادن هويت اصلياش آگاه ميكند، اين آگاهي مستقيم و سادهانگارانه نيست بلكه هنري و فرماليستي است.
داستان «روز اسبريزي» از بيژن نجدي ما را به اسارات يك اسب و نيز عادت او به بندِگاري يعني تكساحتي شدن و از دست دادن هويت اصلياش آگاه ميكند، اين آگاهي مستقيم و سادهانگارانه نيست بلكه هنري و فرماليستي است.
از سوي ديگر در داستان خولوستومه اسب به گونهاي فراانسان است كه مستقيماً از جهان انسانها سخن ميگويد و از جاهطلبيهاي آنها ياد ميكند.
از سوي ديگر در داستان خولوستومه اسب به گونهاي فراانسان است كه مستقيماً از جهان انسانها سخن ميگويد و از جاهطلبيهاي آنها ياد ميكند.
در داستان نجدي مستقيماً از اين جاهطلبيها سخن به ميان نميآيد بلكه اسب و انسان به هم نزديك ميشوند به ويژه آنجا كه اسب از احساسات خود نسبت به آسيه ميگويد و بسيار طبيعي نقش يك عاشق را بازي ميكند: سطل كنار ديرك بود.
در داستان نجدي مستقيماً از اين جاهطلبيها سخن به ميان نميآيد بلكه اسب و انسان به هم نزديك ميشوند به ويژه آنجا كه اسب از احساسات خود نسبت به آسيه ميگويد و بسيار طبيعي نقش يك عاشق را بازي ميكند: سطل كنار ديرك بود.
اينجاست كه با اين بازيهاي فرمي به محتواي ارجاعي ستمهاي اجتماعي به مثابه ستم قالان خان به اسب (فرادست و فرودست) بر ميخوريم، اما با چند لايۀ نامستقيم، ميبينيم كه يك اثر ادبي فرمگرا خواستۀ ماركوزه و صاحبنظران مكتب فرانكفورت را نيز برآورده ميکند.