Abstract:
هدف این مقاله، ارزیابی برآیندهای عملی انضمامی نقدهای بنیادی و
تبارشناختی فوکو از مدرنیته است و دلالتی است که انگارههای فوکویی میتواند
برای نظام سیاسی و کنشگری سیاسی داشته باشد. فوکو بر آن است که در
دوران مدرن از قدرت و دانش استعلازدایی میشود. مسئله این است که پذیرش
«استعلازدایی قدرت» چه پیامدی در نگاه مابه کنشگری سیاسی ، دولت و
حکومتمندی ! خواهد داشت. نگاه استعلازدایانة فوکو موجب میشود که وی امر
سیاسی را چونان امری حاکمیتی ننگرد و با جای دادن آن در چارچوبی نامتعین
که همزمان هم فرهنگی و هم سیاسی است. آن را حکومتمندی بنامد. آنگونه
که در این چارچوب استعلازداییشده» ام سیاسی حاکمیتی همراه نیست که
شخص فرودست رابه انجام آنچه خود در سر داردء وادار کند. در برابر،
حکومتمندی بر شیوه کردار حکومتشوندگان تاثیر میگذاردء به گونهای که
زمینه خودتغییردهی و خودساماندهی در رفتار روزانه آنان فراهم میشود و آنان
به کاری واداشته نمیشوند که نخواهند. بلکه آزادانه و از رهگذر همان فرایند
سوژهشدگی یا عینیت یافتن سلطه بر آنان اعمال میشود. در پاسخ به
این مسئلهء از نظریة «مدرنیتة سیاسی» موریس باربیه به عنوان یک ابزار
رهنمونی برای تعریف امر سیاسی استفاده شده است و روش کاریست آن نیز «تاریخ ایدههای» آرتور لاوجوی است. در نظریه «مدرنیته سیاسی»، دوگانه آزادی- سلطه در دو سطح دولت و جامعه مدنی طرح میشود، آنگونه که با برتری حق و آزادی بر سلطه با نظام سیاسی لیبرال دموکرات همخوانی میشود. فرضیه مقاله این است که باور فوکو به «برتری چیرگی» در «مدرنیته سیاسی» و لیبرال دموکراسی (به عنوان نظام سیاسی همخوان با آن) به زمینهسازی برای طرح لیبرال دموکراسی رادیکال میانجامد.
Machine summary:
گسترشِ منطقِ «ابزارگرایی» به جامعۀ مدنی و «برتری چیرگی» در آن با توجه به اینکه فوکو «مدرنیتۀ سیاسی» و دولت مدرن را بـا حکومـت منـدی همـراه میداند که در پی اثرگذاری غیرِ مستقیم ، از رهگذر خودسـامان بخشـی و خـودتغییردهی خودِ حکومت شوندگان انجام میشود و زمینۀ تحقّقِ هدفِ آن که همانا دستیابی به سـود همگانی همه افراد جمعیت است ، بر بنیاد عقل سیاسی فراهم میشود، میتـوان دریافـت که حکومت مندی نمیتواند به دولت و نهادهای آن محدود شود.
افزایش فزون از اندازه و برگشت پذیر «برتری چیرگی» و منطق «ابزارگرایی» در دولت و جامعۀ مدنی فوکو هر چند دریافتی شیءباورانه از قدرت نـدارد و بـر آن اسـت کـه نمـیتـوان بـه گونه ای کلی و دقیق به موضوع قدرت چونان چیزی مسئله مند پرداخـت (هینـدس ، ١٣٩٠: ٥٧)، به مقاومت و رویارویی با وضعیت هایی باور دارد که رابطه هایی پایگانی میآفرینـد و آزادی و «خودآیینی» حکومت شوندگان را محدود میکند.
«برتری چیرگی» در «مدرنیتۀ سیاسی» در نگاه فوکو، از رهگذرِ اثرگذاری غیر مستقیم به دست میآید و تنها زمینه ای فراهم میشود تا افراد جمعیت ، خودشان کـنش هایشـان را با منطقِ «ابزارگرایی» یا همان عقلِ سیاسی مورد نظر فوکو همخـوان کننـد و در برابـر خرد حکومتی پیشامدرن (در چارچوبِ هنر حکومتی «مدرنیتۀ سیاسی») برای رسیدن به بهترین شکل حکومت و سودآورترینِ آن این پرسش برانگیخته میشود کـه اگـر جامعـه بخواهد به هدف های خود برسد، حکومت را چگونه میتوان در چـارچوبِ رژیـم حقیقـت اقتصادی و خودمحدودسازی برآمده از آن محدود کرد (سـایمونز، ١٣٩٠: ١١٨).