Abstract:
در قرن بیستم، دولت هایی شکل گرفتند که با صفت «توتالیتر» شناخته می شوند. آنها گروه گسترده ای اعم از محافظه کاران و راست گرایان تندمزاج فاشیست و چپ گرایان رادیکال کمونیست را در برمی گیرند. ماهیت و سبک رفتاری این دولت ها در آموزه ها یا خط مشی های آنها تجلی می یابد که کم و بیش ریشه در گذشته دارد. از این رو برخی از متفکران از جمله کارل پوپر و شوپنهاور مدعی اند که یکی از فیلسوفانی که ردپای اندیشه او را می توان در این آموزه ها به خوبی مشاهده کرد، هگل است. اکنون هدف اصلی این مقاله آن است که با انطباق مهم ترین ویژگیهای نظریه دولت هگل با آموزه های دولت های توتالیتاریستی قرن بیستم، عمدتا از جناح و نوع نازی یا فاشیستی آن در آلمان و ایتالیای بین دو جنگ جهانی، میزان صحت این ادعا روشن و آشکار شود. به همین دلیل، پرسش اصلی پژوهش حاضر نیز چنین است: «آیا هگل درباره دولت مورد نظر خود به گونهی نظریه پردازی کرده و به مضامینی اشاره نموده است که با آموزههای حکومت های توتالیتر قرن بیستمی انطباق دارد؟». یافته های پژوهش نشان می دهد که هر چند در لابه لای افکار و اندیشه های هگل درباره دولت و ویژگی های آن و هدف و غایتی که دولت به دنبال آن است، مضامینی یافت میشود که مورد کج فهمی یا سوءاستفاده دولت های توتالیتر قرن بیستم واقع شده، در مجموع با آموزه های این دولت ها به کلی متفاوت است و البته با موازین و قواعد دموکراسی یا لیبرالیسم نیز همسویی کامل ندارد. این پژوهش از نوع توصیفی- تحلیلی با رویکرد اسنادی- تاریخی است و جمع آوری داده های مناسب برای تحلیل نیز به شیوه کتابخانهای انجام شده است.
Machine summary:
یافتـه هـای پـژوهش نشان میدهد که هر چند در لابه لای افکار و اندیشه هـای هگـل دربـاره دولـت و ویژگیهای آن و هدف و غایتی که دولـت بـه دنبـال آن اسـت ، مضـامینی یافـت میشود که مورد کج فهمی یا سوءاستفاده دولت های توتـالیتر قـرن بیسـتم واقـع شده ، در مجموع با آموزه های این دولت ها به کلی متفاوت است و البته با مـوازین * نویسنده مسئول : دانشیار گروه حقوق و علوم سیاسی، دانشگاه یزد gmail.
عـده ای چـون جـان راولـز١ (٢٠٠٠) و دیویـد پـدل 2 (٢٠٠٢) او را فیلسوفی لیبرال ، برخی مانند فریدریک بایزر٣ (٢٠٠٥) او را متفکری میـان لیبرالیسم و جامعه گرایی ٤ و شارحانی چون پوپر و شوپنهاور (پوپر، ١٣٦٩: ٢٥٦ و ٢٨٩؛ پـوپر، ١٣٨٤: ٦٧٥ و ٦٩٠) وی را محافظه کـار و حتـی مرتجـع و پـدر توتالیتاریسـم مـیداننـد و میگویند کـه هگل نظام اخلاقی متناسب با حکومـت هـای دیکتـاتوری و جوامـع بسـته طراحی کرده است و نظریـۀ سیاسـی هگـل در کتاب «عناصر فلسفۀ حق » در واقع نـوعی محافظه کاری خطرناک است کـه بـه دفـاع از دولــت خودکامــه و تمامیـــت خـــواه و فاشیــسم مــیانجامــد و در واقــع ایــن اثـــر، دفـــاعی اسـت از دولـت اسـتبدادی پروسی (٤٥-٤ :١٩٧٢ ,Shlomo ;٢٧-١٣ :١٩٧٠ ,Kaufmann).
در حقیقـت در ایـن مرحلـه ، بـرای آنکـه انسـان بـه اندیشۀ آزادی به معنای استقلال اخلاقی برسد، باید حق انتزاعی و اخلاق در تعارض باشـند و برای آنکه آزادی حاصل گردد، این تعارض باید حل شود؛ زیـرا آزادی تنهـا در اجتمـاعی قابل حصول است که آنچه انسان ها از یکدیگر طلب میکنند، هماهنگ با چیزی باشـد کـه طبق عمیق ترین اعتقاد آنها درست و بر حق است (هگل ، ١٣٧٨: ١٣٨-١٣٩).