Abstract:
اخلاق و اصول اخلاقی یکی از جنبه های مهم دین اسلام است که بدان اهمیت بسیاری داده شده است. بر این اساس در قرآن کریم یکی از اهداف بعثت پیامبر اسلام(ص)، تربیت و آموزش حکمت بیان شده است. پیامبر(ص) که حاکمیت دین اسلام را بر عهده داشتند در جامعه اسلامی و در مواقع مختلف می بایست به گونه ای عمل می کردند که مسلمانان را به اخلاق مداری و پایبندی به اصول اخلاقی تشویق کنند. این که پیامبر(ص) در غزوات و مواقع سخت جنگی چگونه اصول اخلاقی و تربیتی را رعایت می کردند؟ سوال اصلی نوشتار حاضر است. یافته های این پژوهش که به شیوه توصیفی- تحلیلی و با استفاده از منابع تاریخی و حدیثی انجام شد، نشان می دهد بر خلاف نظر مشتشرقان که غزوات پیامبر(ص) را بر پایه خشونت و کسب غنیمت تفسیر کرده اند، پیامبر(ص) حتی در غزوات به اصول اخلاقی پای بند بوده و تمام تلاش خود را می کردند تا مکارم اخلاقی و تربیتی از جمله مهربانی، وفای به عهد، صبر و استقامت را به مسلمانان آموزش دهند و آنها را به اخلاق مداری در تمام لحظات رهنمون می کردند.
Machine summary:
یافته های این پژوهش که به شیوه توصیفی- تحلیلی و با استفاده از منابع تاریخی و حدیثی انجام شد، نشان می دهد بر خلاف نظر مشتشرقان که غزوات پیامبر(ص) را بر پایه خشونت و کسب غنیمت تفسیر کرده اند، پیامبر(ص) حتی در غزوات به اصول اخلاقی پای بند بوده و تمام تلاش خود را می کردند تا مکارم اخلاقی و تربیتی از جمله مهربانی، وفای به عهد، صبر و استقامت را به مسلمانان آموزش دهند و آنها را به اخلاق مداری در تمام لحظات رهنمون می کردند.
زمانی که آنها را به نزد پیامبر بردند، رسول خدا(ص) بدین جهت که مأمور به جنگ نبود، دستور دادند آنها را آزاد کنند، با اینکه مکرز و یارانش پیش از اسارت خود، به سوی مسلمانان تیراندازی کرده و آزار زیادی رسانده بودند و حتی به گفته برخی، یکی از مسلمانان را نیز به نام ابن زنیم به قتل رسانده بودند؛ اما به دستور پیغمبر، همگی آزاد شده سالم به سوی قریش بازگشتند( طبری، 1967: 3/26؛ یعقوبی، بی تا:2/54؛ واقدی، 1989: 2/602؛ ذهبی،1993: 2/370؛ نسائی، ٢٠٠١: 8/48-49).
در بازگشت از غزوه موته با این که مسلمانان متحمل شکست شدند و مردم به هنگام استقبال از سپاه اسلام به سوی آنها خاک پرتاپ کردند و به خاطر فرار از معرکه توبیخ نمودند، پیامبر(ص) فرمودند:« آنها ترسو و فراری نسیتند و از شجاعان اند و اگر خدا بخواهد حمله می کنند»(ابن هشام، 1999: 3/16-17؛طبری، 1967: 3/42؛ بیهقی، 1985: 4/374؛ ابن کثیر، 1986: 4/248؛ ذهبی، 1993: 2/491).