Abstract:
هستیشناسی بنیادین هایدگر مبنای فلسفی هرمنوتیک فلسفی گادامر است. روش هایدگر در فلسفه بنیادین و در نتیجه روش گادامر در هرمنوتیک فلسفی- به تصریح خودشان- تنها پدیدارشناسی وجودی است. از این جهت در هرمنوتیک فلسفی مفاهیمی همچون حقیقت، وجود، فهم، معنا، جهان و... با رویکردی پدیدارشناختی بازتعریف شدهاند و از این جهت استعمال این واژگان در این هرمنوتیک و فلسفه با استعمالشان در دیگر هرمنوتیکها و فلسفههایی که روششان پدیدارشناسی نیست، کاملاً متفاوت است. اما نکته اینجاست که پدیدارشناسی وجودی دچار نقدهای بنیادینی است که آن نقدها سبب میشود هم هستیشناسی بنیادین هایدگر و هم هرمنوتیک فلسفی گادامر دچار بحران جدی شود؛ زیرا پدیدارشناسی از اساس ایجاد شد تا تطابق عین و ذهن را حل کند؛ ولی عملاً ناکام ماند و با بازتعریفهایی که از مفاهیم بنیادی کرد، تنها صورت مسئله را پاک نمود و در نتیجه نمیتواند نقطه تکیهگاهی مناسب برای هرمنوتیک فلسفی فراهم کند. دیگر اینکه پدیدارشناسی به دلیل اینکه نهایتاً مبتنی بر فرد است و دایره تأثیر آن تنها در خصوص ظهوراتی است که برای مفسر ایجاد میشود، به نسبیگرایی و حتی ایدئالیسم منجر میشود.
Heidegger's fundamental ontology is the philosophical basis of Gadamer's philosophical hermeneutics. The Heidegger's Method in Fundamental Philosophy and consequently the Gadamer's Method in Philosophical Hermeneutics -in their own words – is only existential phenomenology. Hence in philosophical hermeneutics concepts such as truth, existence, understanding, meaning, world, etc. are redefined with a phenomenological approach, and for this reason The use of these words in this hermeneutics and philosophy is quite different from their use in other hermeneutics and philosophies whose method is not phenomenological. But existential phenomenology has some fundamental criticisms of it that those criticisms cause both Heidegger's fundamental ontology and Gadamer's philosophical hermeneutics to be in serious crisis. Because phenomenology was created from the ground up to solve the corresponding of the object and the mind, but in fact failed in this solution and by the redefinitions of the fundamental concepts only wiped out the problem, as a result, it cannot provide a suitable starting point for philosophical hermeneutics. Secondly, phenomenology because it is ultimately Person-based and sphere of its influence is only about the appearances that are made for the interpreter, It leads to relativism and even idealism.
Machine summary:
٢. پديدارشناسي هوسرلي ادموند هوسـرل با طرح نظريه «پديدارشناسي» درپي حل بحرانـي بـود کـه در فضـاي فکري اواخر قرن نوزدهم براي فلسفه پيش آمده بود؛ در آن زمان بر اثر هجمه هاي هيـوم و پوزيتويست ها از يک سو و مسائل حل نشده بين ايدئاليست ها و رئاليست ها مبنـي بـر امکان يا عدم امکان شناخت ديگر موجودات که مستقل از فاعل شناسا در خارج تحقـق داشته و داراي وجود في نفسه اي هستند و همچنين مسئله معرفت شناختي مطابقت بـين عين و ذهن از سوي ديگر، فلسفه دچار بحران شـديدي شـده بـود (ريختـه گـران، ۱۳۸۰، ص۱۱-۱۲)؛ ازاين رو هوسرل با طرح اين نظريه ميخواست پايه هاي فلسـفه را بـر بنيـاني استوار بنا نهد و اعتبار جديدي به آن ببخشد.
او معتقد بود با اين نظريه ، يعني با قائل شدن به اينکه در فرايند شناخت ما به خود اشيا اجازه ميدهيم که خودشـان را نـزد ما- نزد ذهن يا آگاهي فاعل شناسا- حاضر کنند، چون ديگر واسطه اي در کـار نيسـت ، پس اساساً مسئله تطابق بين عين و ذهن حل شده اسـت ؛ زيـرا در ايـن صـورت ديگـر تفکيکي بين فاعل شناسا و متعلق شناسايي وجود ندارد تا بحث مطابقـت مجـال طـرح پيدا کند؛ بلکه يک نوع اتحادي بين آنها برقرار است و اين خود متعلق شناسـايي اسـت که نزد مُدرک حاضر است و نه واسطه اي به نام مفهوم .
از اين جهت است که بر اساس مباني پديدارشناسي و با محوريت هسـتي بـه جـاي انسان و توجه به اينکه تنها انسان است که اگزيستانس دارد، حقيقت چيزي جـز ظهـور هستي نزد دازاين نيست (جمادي، ۱۳۸۵، ص۳۵۵) که آن نيز از طريـق شـهود و درگيـري وجودي براي او حاصل ميشود.