Abstract:
هدف این مقاله تحلیل "سامنامه" براساس نظریه فردیتیابی یونگ است. سام بهعنوان قهرمان جستجوگر، با دیدن تصویر پریدخت (آنیما) بیدار شده و به سطوح تازهای از آگاهی دست مییابد و برای تکامل و دست یابی به کهنالگوی "خویشتن" سفر خود را آغاز میکند. او با گذر از کهنالگوی نقاب به یاری پیر دانا موفق به حذف سایه و ازدواج و یکی شدن با آنیما (پریدخت) میشود و فرایند فردیّتیابی خود را به سرانجام میرساند و به کهنالگوی "خویشتن" دست مییابد. ضمن اینکه او کهنالگوی مرگ و تولّد دوباره که معنای آن استعلای حیات و تحوّل درونی است، با وارد شدن در غار و چشمه– که بیانگر بازگشت به مرحله جنینی (مرگ آیینی) است- و بیرون آمدن از آن مکانها – که رمز تولّد مجدد است – تجربه میکند.
Machine summary:
سرمدی و دیگران (١٣٩٣) کهن الگوهای دوازده گانۀ بیداری قهرمان درون را مورد بررسی قرار داده و مشخص کرده اند که "بوف کور" به دلیل رویکرد روان شناسی خود قابل تحلیل بر پایۀ نظریات کهن الگویی است و بوف کور با حلول پنج کهن الگو، روند تفرد را در پیش میگیرد و دیگر شخصیت های داستان نقش پرورش دهندگی را در مسیر تشرف برای او دارند.
"فغفورچین " به عنوان پدر پریدخت ، سرنمون کهن الگوی سایه است و مانع اصلی سام در رسیدن به پریدخت - آنیما- است و کارکردهای منفی او در طول داستان ، نمودی از بروز آرزوها و غرایز واپس زدۀ درون قهرمان است که از زمان ورود سام به چین و شروع سفر قهرمان برای شناخت خود و رسیدن به پریدخت -آنیما-حضوری فعال دارد و سام قبل از رسیدن به پریدخت با او برخورد میکند، اما به جای آگاهی یافتن از سایه و کنارآمدن با وی، آن را نادیده میگیرد و یا به درستی آن را درک نمیکند و با وارد شدن به دربار فغفورچین و کمر بسته در خدمت او بودن ، نمیتواند، سایه را با شخصیت خودآگاهش درآمیزد و باعث حل مشکل و به نتیجه رسیدن فرایند فردیت شود و «سایه چنان تحت تأثیر هیجان قرار دارد که خرد نمیتواند بر آن چیره شود» (یونگ ، ١٣٩٢: ٢٦٣).
سام نیز با رسیدن به پریدخت -آنیما- به فردیت واقعی میرسد و پایندگی عشق جانشان را جاودانه میکند و در نهایت دست یابی به عمق ناخودآگاه انسانی (خویشتن حقیقی) امکان پذیر میشود و به بیانی دیگر خودآگاهی و ناخودآگاهی، هماهنگ و یگانه میشوند و کلیتی روانی پدید میآید که هم چون دایره ای بزرگ همۀ لایه های روان ـخود- آگاهی فردی و ناخودآگاهی جمعی ـ را میپوشاند.